دقیقه های خیالی



رمان احضاریه : تحلیل تاریخ به اشتباه

رمان احضاریه : تحلیل تاریخ به اشتباه

رمان احضاریه ، علی موذنی

علی موذنی را با کتاب (نه آبی نه خاکی) و (ظهور) می شناسم، علی موذنی را در (قاصدک) یافتم.

تعهد و تفکر و لذت خواندن کلمات در کتاب های موذنی و تلفیق حس با حال معنوی در بیشتر نوشته های موذنی قابل حس است.

اما یک نکته در خور توجه است و آن اینکه گاهی علی موذنی پا را از حریم تخصصی­ اش فراتر می­ گذارد؛ آن هم برای آنکه حس می کند با مخاطب امروز و برای خواننده امروز باید مفاهیم را این طور تبیین کرد. این امر اگر با دقت و درست انجام نشود اثرات مخرب دارد.

مثلا نسبت هایی که در کتاب هایش؛ گاه به معصومین می دهد، شاید برای خواننده لذت بخش باشد اما باید دقت کرد که این نسبت ها را به چه کسی می دهد و آیا مجاز است یا خیر؟

در کتاب احضاریه؛ موذنی، خواب خواهر شخصیت اول داستان،
و لیوان آب حضرت زینب(س) را خیلی راحت قلمی می کند.

 در دنیای فرقه ها وعرفان های نو ظهور، ظهور این نوشته ها بی اشکال نیست و ضرر خودش را می رساند.

نکته­ ی دیگر کتاب­ تغییر شخصیت خواهر و برادر داستان است. برادری که گاهی در پوسته­ ی خواهرش می رود و در کنار دوست خواهرش نگاه مردانه به موهای باز یک دختر متعهد دارد، در حالی که او این فرد را دوست خودش می ­داند.

و دیگر اینکه
تجزیه و تحلیل از تاریخ مطابق میل ارائه دادن… مثلا شخصیت جعفر همسر حضرت زینب و تحلیل رفتن او به کربلا کار آسانی نیست که البته برای نویسنده محترم آسان بوده است.

بیان بعضی از کلمات از زبان حضرت زینب(س) هم بار خودش را دارد که نباید داشته باشد.
با توجه به روند شیرینی که آقای موذنی از روابط عاطفی خانواده پیامبراکرم(ص) در پیش گرفته بود اگر کمی دقت می شد و بعضی از کلمات با دقت بیشتری در کتاب جای می گرفت، این شیرینی عمق پیدا می کرد ولی …

به هر حال می شد که کتاب قبل از ارائه به عموم، رفع نقص بشود که متاسفانه نشد. باشد که کتاب بازنویسی شود و…


رمان یادگاری : ترسیم خوب فضای کثیف شیطان پرستی، هر چند راه درست نشان داده نشده

رمان یادگاری : ترسیم خوب فضای کثیف شیطان پرستی، هر چند راه درست نشان داده نشده

رمان یادگاری ، رمان اینترنتی، نویسنده : مهشید

این سال ها تب و تاب فرقه ها و ادا و اطوارهایی که لقب نو ظهور گرفته اند خیلی زیاد شده است یکی اش همین شیطان پرستی» است. بشر دو پا حوصله ی خدا را ندارد، طبیعتا باید حوصله هیچ کس دیگر را هم نداشته باشد، کسی که نمکدان بشکند ، دیگر نمکش هم ریخته و کثیف شده است اما این بشر می‌ رسد به شیطان از یک طرف می‌ گوید پرستش نه و از طرف دیگر شیطان را می‌ پرستد.

رمان یادگاری ترسیم فضای زندگی دختری است که پدرش رئیس شیطان پرست های ایران است. دختر قربانی عقاید پدرش می‌ شود تا جایی که در تیمارستان هم  بستری می شود.

نویسنده فضای کثیف و متعفن و شوم شیطان پرستی را خوب ترسیم کرده است و حتی فضای اینکه کسانی که از خدا و اهل بیت دوری می‌ کنند نه تنها خودشان که اهل و عیالشان را هم به بدبختی می کشانند.

به هر حال قلم نویسنده خوب است، محتوا هم خوب منتقل شده است
هر چند که نویسنده راه درست را به خواننده نشان نمی‌دهد و علت این همه سردرگمی بشریت را واضح نمی گوید ولی خدا که خالق بشر است می فرماید: هر کس از یاد و نام من دوری کند به سختی می افتد.

 جوان های جامعه ما، این روز ها فکر می‌کنند سخت ترین دشمنشان خدا و چهارده معصومند حتی علنی می‌گویند امامزاده ها نه.
اما همین جوان ها نمی‌گویند که چرا باید فرهنگ غرب باشد؟ چرا سخنان فیلسوفان غربی محترم است اما جملات احادیث نه؟
من رمان های آمریکایی، اروپایی زیاد می‌خوانم آنها سرگشتگی و سختی های خودشان را دارند ترسیم می‌کنند رمان های خانم جوجومویز علناً دارد می‌گوید که آنها با چه سختی دارند در زندگی دست و پا می‌زنند و فساد و بی بندوباری شان، ناامیدی و دلواپسی برایشان آورده اما جوان های ما باز هم خدا دوستی و امام‌ دوستی را فروخته اند به شیطان دوستی همان شیطانی که در روز قیامت به پیروان نالانش می گوید: به من چه؟  چرا به حرف من گوش دادید؟ من خودم هم اسیر و محتاجم و آن جا دیگر چاره ای نیست


همیشه تلخ می­نوشتم : داستان نی با شخصیت و هویت سطح پایین

همیشه تلخ می ­نوشم : داستان نی با شخصیت و هویت سطح پایین

همیشه تلخ می­ نوشم ، مائده فلاح، رمان تلگرامی

نسل امروز، متفاوت است.
خودشان می­ گویند که ما اهل دردیم. یعنی دوست داریم رنج بکشیم، اما راست نمی ­گویند. چون وقتی این حرف را می ­زنند و تو نگاهشان می­ کنی، در چشم­ هایشان اشک شوق نیست، اشک بی­چارگی است.

رمان­ های اینترنتی  نقش بزرگی در الگوسازی ایفا می­ کند. به قول بچه­ ها، وقتی در رمان می ­خوانیم که دختری کتک می­ خورد یا فحش می­ شنود و تحقیر می­ شود از کسی که دوستش دارد، حس می­ کنیم که فحش و کتک هم عشق است اما وقتی می­ رویم سر زندگی­مان یک اخم همسرمان می­ شود غصه و قهر.

رمان همیشه تلخ می­نوشتم… رمانی است از زندگی دختری که می­ خواهد انتقام خودکشی دوستش پریا را بگیرد.

پریا به خیانت حسام پی می ­برد و خودکشی می­ کند و حالا یکتا خودش را به حسام نزدیک می ­کند تا انتقام بگیرد. تن به هر خفت و خوای می­ دهد فقط برای انتقام، در این میان، شهاب، همکار حسام اول تحقیر و تهدیدش می­ کند و بعد هر دو عاشق هم می­ شوند.

سراسر رمان پر از صحنه­ های نفهمی» یک دختر است. صحنه­ ی لجبازی» و غدگری» جنس زن.
تا آخرش هم همین است و جنس مرد که می­ خواهد این دختر وحشی را رام کند. حتی شهاب هم که بعدا عقدش می­ کند بارها می­ گوید که از رام کردن یکتا لذت می­ برد.

زن­ های داستان طور خاصی هستند:
مادر یکتا خودخواه است، زن بابایش دیوانه شده، پری و عمه­ اش ضعیف هستند و خودکشی می­ کنند، نوشین بی عفت است و حسام را کش می­ رود. یکتا لجباز و بی حیا است و برای رسیدن به هدفش …

چرا زن­ های ما این­ قدر عقب­ گرد کرده ­اند. ضعیف، حسود، بی­ حیا، لجباز، زندگی، غیر قابل اعتماد …

زندگی­ ها، همه­ اش سختی و دل­شکستگی است. حتی یکتا لذت بودن با شهاب را با حماقت­ های کاری تبدیل به فشار و دوری می­ کند…

می­ دانم نسل امروز دنبال عشق است اما هوس ­ها دارد می­ کشدشان. واقعا چطوری می­ شود به شهابی که تا چند هفته قبل با دختری دیگر بوده اعتماد کرد و یکتا هم همین­ طور…

باور کنید که زندگی­ های امروز ان­قدر لذتش کم شده است که باید به زور از لابه ­لای بدبختی­ ها یک روزنه درآورد که شاید لذت باشد.

هر چند که سراسر این رمان تلخ بود … حالا ایمان آوردم به اینکه هر کس از یاد و نام خدا دوری کند، زندگی ­اش در سختی است …


جاناتان مرغ دریایی: فلسفه غرب در زبان مرغی و پرواز

جاناتان مرغ دریایی: فلسفه غرب در زبان مرغی و پرواز


جاناتان مرغ دریایی، ریچارد باخ

جاناتان مرغ دریایی داستان یک مرغ دریایی سفید و زیبا که می­ خواهد پرواز در بالاترین­ ها را یاد بگیرد و به خاطر همین تفاوت از گروه مرغان دریایی اخراج می­ شود،نیست.

اصلا داستان مرغ و دریا و پرواز نیست بلکه بیان فلسفه غرب است. در زبان مرغی و پرواز.

می­ خواهند بگویند:

  1. باید کمال­گرا باشی و فقط به فکر شکم در دنیای­ کوچکت نباشی
  2. برای این امر باید مخالف خلقتت عمل کنی
  3. قانون هستی چرت است
  4. ایمان معنی ندارد
  5. همه چیز فقط و فقط به همت و تلاش فرد بستگی دارد
  6. اومانیسم بر حق است و خدا محوری اشتباه است

این است کمال و رسیدن…

جاناتان مرغ دریایی، مخالف قانون عالم هستی و خلقت خودش تلاش می­ کند.
درست دقت کنید، مرتاض ­ها هم همینطورند. نمی ­خورند، نمی ­خوابند و فقط و فقط تمرین می­ کنند و نتیجه می­گیرند.
او می ­تواند غیب شود و ظاهر شود. می­ تواند حرکات عجیب وغریب انجام دهد. حرکاتی که بقیه مرغ­ها نمی­توانند.

در کتاب به صراحت می­ گوید که ایمان واقعیت ندارد، رهایش کن. خودت و همت و تلاش و تمرین خودت است که تو را به کمال می­ رساند. کمال هم یعنی انجام کارهای خارق ­العاده و…

برخلاف قانون جمعی که عمل کردی، وقتی حریم­ ها را شکستی، به کمال می­ رسی و حالا در راحتی هستی. البته جاناتان وظیفه خودش می­ داند که برگردد و افکارش را برای بقیه مرغ­ها هم بگوید و سرانجام این اوست که بر افکار روسا غلبه می­ کند و …

به هرحال این نفی اندیشه الهی و قانون هستی و بیان افکار غرب است. هرچند که نیتجه­ اش دروغ است.
بشر با اندیشه غربی نه تنها نورانی نشده بلکه نتیجه اندیشه­ شان افزایش افسردگی ، خودفروشی­ ها، خودکشی­ ها، کودکان بی­ پدر و مادر و عروسک لولیتا است.(حتما کلیپ عروسک لولیتا را ببینید)

کمالی که از آن صحبت می کنند و زیبایی که می گویند دروغ است، دروغ…(البته با کمک لوازم آرایش و عمل­ های زیبایی صورت را توانسته اند تغییری بدهند، که هیچ کدام باعث زیبایی زندگی نشده است)


تصویر دوریان گری : نقد فلسفه غرب به زبان داستان

تصویر دوریان گری : نقد فلسفه غرب به زبان داستان


تصویر دوریان گری ، اسکار وایلد

ظاهرا:
 داستان جوانی بسیار زیبا به نام دوریان گری است که نقاشی به نام بازیل” از معصومیت او الهام می گیرد و در این میان مردی به نام هنری” مانند شیطان عمل کرده و دوریان را تشویق به رد کردن مرزهای ارزشی می کند. دوریان به جایی می رسد که حتی قتل هم می کند؛ به عبارتی معصومیتی که از دست می رود.

باطنا:
نویسنده قلم در عالم معنا زده است؛ هرچند نه به آن معنا که مسلمانان از عالم معنا درک می کنند اما به هر حال در قالب یک داستان توانسته است به خوبی مرز بین رذالت که نتیجه اش شقاوت است را با معصومیتی که نتیجه اش سعادت است را بگوید.

نویسنده نقاش را جای خالقی نشانده که می خواهد بر مبنای پاکی، کارش را پیش ببرد.
او زیبایی ها را می شناسد و به همان زیبایی هم قلم می زند؛ زیبایی که بر مبنای فطرت پاک تعریف شده است و تمام انسان هایی که در طول داستان نشان می دهد آلوده شده اند.

و هنری” نماد شیطان است که تنها با کلمات و وسوسه هایش افراد را به زیر می کشد و به زبونی فرا می خواند.
و دوریان” جوانی که با وسوسه هنری” تمام دارایی اش که نجابتش بوده را به مرور از دست می دهد.

این کتاب به صراحت نقد فلسفه غرب است به زبان داستان.

آنچه در تمدن اروپایی پا گرفت، رشد کرد و در ظاهر برای انسان هایش لذت را آورد اما هیچ کس نخواست تا کثافت ها و رذالت ها و بی شرفی های دور از این لذت را هم ببیند و به دیگران با صداقت نشان دهد. در جای جای داستان نویسنده با صراحت افکار فرهنگشان(فرهنگ انگلیسی) را به صحنه می آورد و نتیجه آن را به خواننده نشان می دهد.

بازیل” تصویر دوریان را می کشد؛ تصویری بسیار زیبا و دوریان” آرزو می کند به جای آنکه خودش پیر شود و گذر زمان بر چهره زیبایش اثر منفی بگذارد، تصویر نقاشی شده اش پیر شود و دعایش اجابت می شود. اما نه به این صورت که تنها تصویرش با گذشت زمان پیر شود؛ بلکه هر عمل هوس آلود و گناهی که دوریان انجام می دهد بر ظاهرش در نقاشی هم اثر می گذارد. دوریان زیباست و نقاشی اش هر روز زشت تر می شود. در حقیقت نویسنده دارد نشان می دهد که گناهان بر سیرت و صورت انسان اثر می گذارد و زشت و زیبایی واقعی را می سازد و علنی می کند. دوریان وحشت زده نقاشی اش را پنهان می کند و آخر سر نقاش را هم می کشد و جسدش را پودر می کند، غافل از آنکه خودش و عملش هنوز زنده هستند و هر انسانی اسیر عملش است.

انسان غرب زده، خدا را حذف کرد تا راحت باشد، لذت را کسی برایش مخدوش نکرد اما حواسش نبود که اسیر خودش است  نه دستورات خدا. آنچه که لذت ها را برایش بی اثر و کم می کند کارهای خودش است نه محبت های خدا.
و این طور شد که از داشته هایش دست کشید و با لب و لوچه ای آویزان به سراغ نداشته های حرام رفت و قطعا سرانجام همه ی آنها همین است که در رمان به تصویر کشیده شده است.

دوریان گری برای فرار از تصویر خودش آن را پاره می‌کند ولی در حقیقت خودش را که سالهاست باطنا مرده، ظاهرا هم می‌کشد. این خودکشی نتیجه امروزش نبود، دستاورد روزهای گناهش بود.

 بهر حال این کتاب را نه یک بار که بارها بخوانید و در آنچه غرب خودش هم نقدش می‌کند تفکر کنید.


منم ملاله: نماد یک مبارز یا ملعبه آمریکا؟

منم ملاله: نماد یک مبارز یا ملعبه آمریکا؟

منم ملاله ، انتشارات نگاه، نویسنده ملاله یوسف زی، مترجم: صداقت حیات

خلاصه کتاب:

شرح خاطرات دختری به نام ملاله یوسف زی که در پاکستان تحت سلطه طالبان زندگی می­ کند.
بعد از تهدید طالبان که دختران پاکستانی را از تحصیل منع می­ کند، او فعالیت مبارزاتی ­اش را با نوشتن خاطراتش در یک وبلاگ شروع می­ کند، خاطرات او در زبان اردو در BBC منتشر می­ شود. این انتشار و سایر فعالیت­های مبارزاتی او سبب می ­شود طالبان این دختر ۱۴ ساله را ترور کند. او به سرعت تحت درمان قرار می­ گیرد و به بیمارستانی در انگلیس انتقال و رفته رفته بهبود می ­یابد.

او کم کم به عنوان نمادی از یک مبارز معرفی می ­شود. در سال ۲۰۱۴ برنده جایزه صلح نوبل می­ گردد.

نقد:

نشر کتاب: غیر منسجم،
قلم: سست و بی­ حال،
خط سیر خاطرات: غیر مستقیم و تقریبا زیکزاک!،
حواشی مطرح شده پیرامون خاطره اصلی: بسیار زیاد و کسل­ کننده،
جذابیت: بسیار اندک…

جدای از نکات نگارشی و داستانی ، نکات مبهم و مهمی در مورد کتاب و شخصیت اصلی کتاب وجود دارد.

ملاله، در پاکستان حجاب ن پاکستانی رو داره و در مجامع بین المللی بعد از آسیب­ دیدگی اش هم حجاب داره اما الان که مدتی از زندگی اش در غرب میگذره، در انتهای کتاب عکس­های بی­ حجابش رو منتشر کرده.

در اثنای کتاب هم عکس العملش نسبت به حجاب، با انزجار همراهه. مثلا جایی ذکر می­ کند به محض اینکه وارد مدرسه می­ شدیم با ذوق، روسری­ هامون رو می­ک ندیم و به کناری پرت می­ کردیم.

شخصیت امروز ملاله، پیرامون خودش سوالات زیادی داره،

عده ­ای معتقدند ملاله» به صورت غیر عادی توسط غرب و کاخ سفید داره برجسته و بزرگ می­ شه، به عبارتی داره با پوششی مسلمان، تبدیل شدن به بلندگوی غرب می ­شه.

او در سال ۲۰۱۴ برنده جایزه صلح نوبل شد. چندین هزار دلار هدیه از آنجلینا جولی دریافت کرد و بسیاری هدایا و جوایز دیگه… ملاله به دیدار اوباما و خانواده­ اش رفت. اعلام کرده که از این دیدار مفتخره، ملاله گفته از اوباما به خاطر تلاش­ هایش در راستای صلح سپاسگزاره. در جایی دیگه ذکر کرده اوباما و آمریکا در راستای حمایت از آموزش در افغانستان، پاکستان و در میان پناهندگان سوری تلاش می­کنن.

ملاله در یکی از  هیلاری کلینتون رو نمادی از قدرت برای ن سراسر جهان دونسته و در بیان علت این عقیده اضافه می­ کنه هیلاری همیشه می­گه حقوق ن یعنی حقوق بشر! او  از هیلاری برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا حمایت کرده بود و معتقده هیلاری برای صلح جهانی تلاش می­ کنه.

عده­ ای از هموطنان در پاکستان او رو ملعبه آمریکا می­ دونن، ملاله متهم به وفاداری غیر عادی و زیاد به غربه.

مقامات آموزشی پاکستان اعلام کردن تدریس کتاب ملاله در مدارس خصوصی کشورشون ممنوعه، چرا که معتقدن در کتابش احترام کافی برای دین اسلام قائل نیست.

در مجموع شخصیت ملاله به عنوان یک مبارز انقلابی با تردیدهایی همراهه.

با این تفاسیر کتاب رو اصلا توصیه نمی­ کنم.

نکته: این کتاب در چاپ های قبلی، در صفحات ابتدایی، صفحه بسم الله  نداره


نقدی موشکافانه و دقیق با استناد به صفحات بر ۷ کتاب آقای حدادپور جهرمی: کف خیابون، تب مژگان، حیفا، نه، حجره پریا، مستند کف خیابون۲، همه نوکرا

نقدی موشکافانه و دقیق با استناد به صفحات بر ۷ کتاب آقای حدادپور جهرمی: کف خیابون، تب مژگان، حیفا، نه، حجره پریا، مستند کف خیابون۲، همه نوکرا

در این مطلب ۷ کتاب از آثار آقای حدادپور جهرمی(مستند کف خیابون، تب مژگان، حیفا، نه، حجره پریا، مستند کف خیابون۲، همه نوکرا) را به لطف خدا نقد کرده ایم و در هر کتاب خط ها، پاراگراف ها و صفحاتی که ایراد محتوایی دارند را به صورت تفکیکی می آوریم.
البته ما
به علت رعابت حریم حیا از آوردن بعضی کلمات یا مطالب نوشته شده در کتاب های ایشان معذوریم و فقط با ذکر صفحه به آن ها اشاره خواهیم نمود.
ممکن است بعضی از قسمت ها (که بسیار بسیار کم هستند) برای کسانی که کتاب را نخوانده اند نامفهوم باشد، لطفا بردباری به خرج دهید و از آن قسمت های کوتاه رد شوید تا بتوانید از باقی مطالب استفاده کنید.
در این نقد شما می توانید با خواندن قسمت هایی از کتاب خود ایشان، درباره ایرادها و اشکالات آثارشان نظر منصفانه ای بدهید.

  • نام کتاب: مستند کف خیابون     نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی

نقد کلی: در جای جای صفحات می بینید که سیستم امنیتی ما عقب است، مطلع نیست، برنامه ندارد، کلا فقط دارد تعقیب و گریز می زند. یعنی نه تنها یک برنامه ی جامع  اطلاعاتی از قبل، چفت و بست اطلاعات و تحلیل و بعد هم عملیات ندارد بلکه مورد رصد دشمن از داخل کشور خودش است. یعنی یا هیچ نفوذی در کشورها نداریم، یا هیچ اطلاعاتی از جاسوس ها به ما نمی رسد… ما غافلگیر شدیم و امام زمان (عج) فتنه را دفع کردند.

واقعیت وقتی ناقص گفته می شود، ضربه کاری می زند.
چون افراد زیادی برای اولین بار حرف را اینطور شنیده اند، بعد که درست و حقیقتش را می شنوند برایشان پذیرش حرف درست، سخت می شود. در کل کتاب های آقای حدادپور جهرمی  بدترین اتفاقی که می افتد این است که واقعیت را ناقص و آنطور که خودش می فهمد می گوید، نه آنطور که حق و درست هست. حالا این امر وقتی به نظام جمهوری اسلامی بر می گردد خیلی ناراحت کننده تر می شود، چون بحث از یک شخص نیست بحث آبروی نظام و نیروی امنیتی اش هست.

ضعف دریافت های اطلاعاتی، ضعف برنامه ریزی، ضعف تحلیل ها، ضعف عملکردها و کمبود نیروها، جلو بودن دشمن، برنامه ریز بودن و دقت بالای دشمن، همه در سیر کتاب هایش مشهود است.
عجیب تر اینکه در آخر هم عوامل اصلی را معرفی نمی کند و می گذرد. و فقط دو سه تا از آن ها را معرفی می کند به عنوان کودتاچی و خراب کار. یعنی عوامل پشت پرده توانستند با کمک چند زن یک جمعیتی جمع کنند و کشور را به آشوب بکشند. این ها همه ضعف جمهوری اسلامی است.
استنادات نقد از کتاب ایشان:

صفحه۱۹- گفت:…لطفا فرم اسلحه و بیسیم و جی پی اس را از اتاق بغل دریافت کنید تا بتونید به مترو برسید. در مترو به یه خانم برخورد می کنید که اون شما رو به خونه شماره دو تهران پارس راهنمایی می کنه. گفتم: خانم؟ مشخصه و یا چیزی که بتونم بشناسمش؟ جسارتا اصلا چرا او اینکار و انجام بده؟ خوب خودتون زحمتش را می کشیدید…. همین جوری با خودم درباره حرف های سردار فکر می کردم، یک چیزی توجهم را جلب کرد، با اسلحه مرا فرستادند در مترو؟! این خیلی طبیعی به نظر نمی رسید!

نویسنده ادعا می کند کتاب او یک مستند امنیتی است، چطور می شود نیروی امنیتی به نام محمد که در داستان تاکید می کند چندین سال مامور امنیتی برون و درون مرزی بوده، دو سوال کاملا پیش پا افتاده می پرسد؟ مسائلی که مخاطب در فیلم ها زیاد دیده اما یک نیروی اطلاعاتی برایش جای سوال دارد! درادامه همین ابلهانه جلوه دادن رفتار نیروی امنیتی در صفحه ۲۱ می نویسد : من هم مواظب کیف وساکم بودم و هم مواظب اسلحه­ ام. رفتم و یک گوشه ایستادم، فاصله من و اطرافیانم ۳۰ سانت بود. خیلی کار خطرناکی بود. گاهی به صورت خیلی نامحسوس، با آرنجم به اسلحه اشاره می کردم ببینم هست یا نه؟ اما باید طبیعی برخورد می­کردم…

صفحه۴۴: تا این که افسانه رو کرد به من و گفت: راستی افشین جون یه خبر خوب برات دارم صاب کار من عصر اومده پیش مامان. مامان واسش مدل شده،… مثلا تعجب کردم وگفتم: صاب کارت کیه دیگه؟ … خانمه؟ افسانه خیلی عادی و معمولی نگاهش را برگردوند … و گفت نه بابا …
من که زبونم بند اومده بود، حدسم داشت درست در می اومد متاسفانه. اما قادر نبودم چیزی بگم چون بالاخره می­خواستم یه فکری به حال زندگیمون بکنم و از این وضعیت اسفبار دربیایم.

نقد: پذیرش شرایط مادر و خواهرش به خاطر رسیدن به وضعیت مالی بهتر، البته درصفحات بعدی نشان می دهد سرعت رسیدن به زندگی آنچنانی در این کسب و کار خیلی زیاد است.

صفحه ۴۵: افشین گفته بود: از حرفای افسانه به مامانم فهمیدم که شب هایی که افسانه، مامانو آرایش می کرده و با هم لباس های مدلینگ می پوشیدن و عکس های فیگوری و ژستی می گرفتند با برنامه بوده! …فائزه یهو دوید و رفت گوشیمو به کورش خان نشون داد!…کورش داشت به عکس … و چهره مامانم نگاه میکرد، اما دیگه کار از کار گذشته بود، نمی تونستم خودمو غیرتی نشون بدم… دو سه روز بعدش کورش به من گفت: افسانه خانم! این مامانِ رویای شما، شده رویای من! دوس دارم ببینمش و حتی اگر دیدم اهل دل هست، دعوت به همکاریش کنم…

نقد: گاهی باید تابو شکنی کرد، تحت عنوان یک خندوانه ی جذاب، موسیقی را وارد خانه های مومنینی که هیچ انسی با موسیقی نداشتند بکنی و تحت عنوان یک کتاب خوب، حیا و حریم را کم کم بشکنی،
جدا از این بیان بعضی از کلمات و صحنه های جنسی و جسمی ن از زبان یک پسر نوجوان که خودش پاک است جای سوال دارد.

صفحه۶۶: مامانم از اتاق افسانه اومد بیرون، مستقیم رفت سراغ پرستاری که سن و سال هم داشت. منم پا شدم رفتم… پشت سرش ایستادم…. پرستار آروم گفت: ممکنه سقط شده باشه اما هنوز بخشی از بدن جنین…                                                                                                                     

نقد: اعضای کانال و خوانندگان کتابای این طلبه چند درصد نوجوان هستند؟ اکثرا متدینین عضو کانال او هستند. چه راحت برای نوجوان و جوان مجرد اینگونه حرف می زند؟! ضرورتش چیست؟

صفحه۶۸و۶۹: دیگه چشمای هیز اون همه دکتر و مرد و پرستار و بیمارهای دیگه به پرو پاچه مامانم جای خودش را داشت…اگه حرفی می زدم، می گفتن حالا رگ ناموس پرستیت ورم کرده؟! حالا که خواهرت داره زور می زنه تا جنازه جنینش را پس بندازه؟! اگه هم دم نمی زدم، با خودشون فکر می کردن عجب پسر خلی!

نقد: ازطرفی افشین را فردی معمولی نشان می دهد و از طرف دیگه این حرفا از زبان او…؟

صفحه۱۱۱: جالب اینجا بود که ۲۳۳(نام مامور امنیتی زن) بین آن زن ها و دخترها نشسته بود…. گفت: آنالیزشون چندان دشوار نبود. برای پول در آوردن می رفتن کراچی و لاهور… همون اول شب و قبل از پذیرایی هواپیما، قرص جلوگیری خوردند و حتی به بقیه دوستانشون هم تعارف کردند! در تمام طول پرواز رامین تاجزاده فقط گاهی با بقیه شوخی کرد و بقیه مدت پرواز را مشغول شوخی های رکیک و … با دختر جوان کنار دستش بود!…

نقد: در اکثر کتاب های آقای جهرمی بخش هایی وجود دارد که نه تنها ضروری نیست، بلکه هیچ نیازی به بیان آنها نیست. یعنی اگر گفته نشود به اصل داستان آسیبی نمی رسد و اگر گفته شود قبح یک موضوع را می شکند. این قسمت هم یکی از همین موارد است.

فصل ۳۷: (از این صفحه به بعد دشمن و سازمان های معاند بسیار قدرتمند و مخوف جلوه داده شده اند). سرنوشت بسیار غم انگیزی بود، خیلی برای بچه های ما گران تمام شد…یک عدد چشم، یک عدد گوش، و قلب! … یعنی نه تنها داریم می بینمتان بلکه چشمتان را هم در می آوریم، نه تنها داریم می شنویم و ردتان را زدیم، بلکه ارتباطتان را هم قطع می کنیم…تا دل مقر فرماندهی عملیاتتان هم پیش رفتیم…تقطیع اعضای بدن یا همون مثله کردن، بدون ارجاع و تحویل جنازه مامور، وفقط با ارسال بخش هایی از اجزای پیام دار بدنش، کار کسی نیست جز mi6

نقد: یک سوال  ذهن را اذیت می کند. از طرفی نویسنده ادعا می کند در کشورهای اطراف و خاورمیانه پوشش جاسوس مان خوب است، ازطرف دیگر شوهای زیادی با حضور زن و دختران ایرانی درهمین کشورها برگزار می شود و ایران خبری ندارد و از خودکشی و اعتراف یک نوجوان می فهمد و …

فصل ۴۴ و  45 : (در این دو فصل سیستم های جاسوسی انگلیس را در پاکستان به شدت قدرتمند نشان می دهد…. کمیته اطلاعات مشترک، اداره اطلاعات مشترک، اداره ضد اطلاعات مشترک، اطلاعات مشترک شمال، اطلاعات مشترک متفرقه، اطلاعات فنی مشترک، بخش های مربوط به عملیات انتحاری و جنگ شیمیایی به طورکامل شرح داده شده است.)

 هیچ فسادی شکل نمی گیره مگر با برنامه از پیش تعیین شده! و هیچ فسادی فراگیر نمی شه مگر این که قدرت و تی پشتش باشه! داستان از مستراح بغل مسجد کنار گاراژ اوس جلال شروع شد و الان کجاییم؟ الان ۲۳۳ی ما در مغازه مشروب فروشی رو به روی یک موسسه جاسوسی و خرابکاری به نام مرکز مطالعات مشترک پاکستان و انگلستان ایستاده! دقت کنید لطفا! ازمستراح بغل گاراژ در تهران تا مرکز مطالعاتی در اسلام آباد پاکستان!!

نقد: مقایسه عملکرد دستگاه امنیتی  کشور با کدام شاخص اندازه گیری شده است. اگر با نیروهای امنیتی دیگر کشورها باشد، باید پرسید چگونه به این اطلاعات دسترسی دارند. دشمن و دستگاهش را خوب و دقیق  برای خواننده توضیح می دهد، طوری که حس می کنی عجب دشمن به هم پیوسته ای، که دارد به صورت منظم کار می کند، بعد در یک جمله می گوید ما از مستراح گاراژ تهران تا مرکز مطالعاتی در پاکستان…یعنی ما داریم می رسیم، عقبیم، اگر سرنخ نبود نمی فهمیدیم، بعد در پاراگرافی در صفحه ی  ۱۴۲ می گوید بچه ها، ما هم موسسات رصد خوانی در عرصه داخلی و خارجی داریم .»چه موسسات قدری که:

۱- شاهرودی را تکه تکه پیدا می کند.

۲- اگرجریان خودکشی افشین در مستراح رخ نمی داد به این باند مخوف نمی رسید.

۳- باندهای مخوف دیگر هم که هیچ …

۴- اگر یک زن جلو نمی افتاد نیروی امنیتی به بن بست می خورد(این موضوع درتمام کتاب های ایشان دیده می شود).

فصل۴۶ : قاچاق ن در استان های خراسان و سیستان و بلوچستان، در واقع استان های همجوار کشور با پاکستان و افغانستان رایج است و… متاسفانه پدیده فروختن دختران توسط خانواده هایشان یا شوهرانشان درشهرهای مرزی رواج فاحشی یافته است…

اگر قاچاق است چگونه می شود رایج باشد؟ این فصل یک تف بزرگ به صورت جمهوری اسلامی است که نویسنده فضا را طوری ترسیم می کند که بنظر می رسد چه کشور بدرد نخوری داریم و چه راحت ادعا می کند که قاچاق دختر رایج است. در انتهای این فصل چند خطی کوتاه درباره رشادت های نیروهای امنیتی گفته است.

انتهای فصل۷۳ و ابتدای۷۴ : پس باید روی دو چیز متمرکز می شدیم: یکی جلسه ای که قرار بود هفته آینده در تهران برگزار بشود، یعنی ۱۰ روز مانده به انتخابات! ویکی هم باید ته و توی بچه های باغ را در می آوردیم!

به ابوالفضل دستور دادم که همه مکالمات درباره بچه های باغ را آنالیز کند! یک کم دیر متوجه این کلمه شده بودیم. تمام تماس ها و پیامک ها و شواهد میدانی و… نشان می داد که یک خبرهایی هست! اما چه خبرهایی؟

نقد: مخاطب به این نتیجه می رسد که تا ده روز مانده به انتخابات بچه های اطلاعات خط سیر و نقشه دشمن را هنوز نمی خوانند و نمی دانند. انگلیس از سال ها پیش برنامه ریخته است و سازمان امنیتی ما دوباره عقب است…

فصل۷۷: تصور کنید همین چهار تا تبدیل بشه دویست تا… همون دویست نفر عبا را در بیارن! همون دویست نفر دویست تا قرآن دست بگیرن!…صف اول همون دویست نفر علمای پیرمرد و چند نفری هم از سادات باشن! حالا یه کمی هم شعار بدن اولش شعار بد هم نه…و یا حتی بگن مرگ بر جنتی» و یا مثلا یکیشون داد بزن: ما پاسدار و سپاهی نمی خوایم…نمی خوایم» و یا بگن شعار ملت ما… دین از ت جدا» و یا بگنمظلوم خدا یار تو… حوزه علمیه به قربان تو»…اصلا تصورش هم مشکله، مخصوصا با اون ظاهر و سر و شکلی که علما و ها بخوان وارد صحنه بشن! ینی بیان کف خیابون و شعار بدن برعلیه نظام و ولایت فقیه و شخص حضرت آقا.»

نقد: نویسنده دویست خرابکار را طوری  توصیف می کند که انگار همه چیز از دست رفته است. نیروی امنیتی ما اسراییل و سگهای داعشی رابه خاک ذلت نشانده، آن وقت هزارآشوبگر و دویست تا را طوری فضا سازی می کند که انگار نیروی امنیتی ما از آن ها می ترسد. چرا؟ چون می خواهد کتابش شور و هیجان داشته باشد.
بعضی موارد در این کتاب هست که هم وحشتناک و هم جالب است، البته فقط برای عوام، زیرا مخاطب را گول می زند چون هیجان آن بالاست.

  • نام کتاب: تب مژگان      نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی

نقد کلی کتاب:
کتاب زاییده تخیل نویسنده است. شاید فقط بخش های کوتاهی با علم واقع تطبیق داشته باشد و نویسنده نه تلاشی و نه هنری برای تغییر و تنظیم محتوا از خود نشان نمی دهد. به حالت گزارشی نوشته شده است که گویا نویسنده موظف است آن را به سمع و نظر خواننده برساند. حالا این گزارش چرا، چگونه و چقدر باید بیان شود؟ نویسنده می خواهد چه چیزی را به خواننده منتقل کند؟ به این موضوع اصلا توجه نشده است و باعث شده آسیب جدی به مخاطب وارد شود.

شاید بزرگترین منفعت این گزارش ها این باشد که مردم درجریان دسیسه های دشمن قرارمی گیرند و قدر و منزلت کشور و سربازانش را بیشتر می دانند. اما نویسنده خودش را موظف نمی داند که چرایی این همه دشمنی با ایران اسلامی و استفاده از خود مردم ایران را برای زمین زدن انقلاب درست تبیین کند.

این کتاب، داستان یکی از خانواده های نیروهای اطلاعاتی است که درگیر یک پرونده سنگین شده و همسر او تازه فوت کرده است. دشمن درمیان خانواده او نفوذ می کند و دختر جوان و پسر نوجوانش را درگیر مشکلات و مسائل همجنس گرایی می کند و … همزمان با این مسائل از آن طرف خرابکاری ها و دردسرهای امنیتی- اطلاعاتی خود را پیش می برد.

 این داستان چند نکته قابل توجه دارد:

  1. بیان مسائل جنسی: صحبت درباره مسائل جنسی آن هم درچارچوب درست خودش ایرادی ندارد، اما بحث سر این است که دراین رمان مرتبا صحنه های بد جنسی را توضیح می دهد. زمانی که به لحظه حساسش می رسد چند تا نقطه گذاشته و می گوید ببخشید بیشتر نمی توانم بگویم.» و با این حرف ذهن جوان و نوجوان ادامه مطلب را به بدترین وجه ممکن می سازد.
  2. بیان ریز جزییات: قطعا خداوند در قرآن اینگونه داستان نمی گوید و پرده حیا را نمی درد. دوستانی که استناد به قرآن کرده اند نگاهی به داستان حضرت یوسف بیندازند و ببینند که هیچ توصیف تحریک آمیزی وجود ندارد و یوسف پیامبر چگونه برخورد کرده است و خداوند چگونه بیان می کند. بیان مفاسد با این وضوح ضرورتی ندارد. زیرا ذهن مخاطبین را به تصویر سازی می اندازد و ضررش بیشتر از منفعتش است. این که دشمن برای امنیت ی، اقتصادی و فرهنگی جوانان ما برنامه دارد اصلا غریب نیست. در راستای بیان این دسیسه های دشمن موسسه کیهان درکتاب های نیمه پنهان به خوبی این ها را به تصویر کشیده است.

مقایسه با کتب دیگر: کتاب های زیادی با موضوع پلیسی و جنایی وجود دارند که علاوه بر جذابیت، طیب نیز می باشند. مثل رمان شبیخون به خفاش»، و مجموعه رمان هایخانه عنکبوت(سکوی پنهان، نفوذ در موصاد، شکارشکارچی، اشک دشمن)» که مربوط به سازمان اطلاعات مصر است. در آنها ضمن قدرتمند نشان دادن سازمان امنیتی این کشور و جذب مخاطب حتی یک کلمه که بار جنسی داشته باشد در این دو کتاب نیست.کتاب های آقای جهرمی بدون استثنا در عین مستهجن بودن، نیروی امنیتی را نیز تضعیف می کند.
در زیر مصداق ها آورده شده است:

صفحه ۱۵: مژگان… می فهمد که آرمان ۱۲ ساله خود یی می کند.

صفحه ۱۶: فقط یک احتمال می مونه و اونم اینه که دچار انحرافات جنسی شده باشد.

صفحه ۱۸: مشکلش خود ییه…

صفحه ۲۶: (نفیسه) اومد کنارم (یعنی کنار مژگان) خوابید روی تخت یه نفره…تا صبح بیشتر از این که خجالت بکشم احساس گناه داشتم…صحنه هایی که فکرشم نمی کردم مدام جلوی چشام رد میشن… !

صفحه۳۵: هم جنس بازی در این سطح و با این کیفیت، ، اعمال شنیع، انحرافات جنسی… یکی از بچه های رصد گفت که بهانه ای غیر از انحرافات جنسی ممکن است مدنظر باشد…

صفحه ۳۶: نصف بیشترش(نصف بیشتر پرونده) درباره انحرافات جنسی بوده…

صفحه ۴۱: یه پرونده … که نصف بیشترش خاطرات … اون با بقیه است…

صفحه ۱۱۶: خانم کسالی بهم گفته بود… که هر نیازی داشت باید بتونی برطرف کنی (نیاز مژگان) و یه چیز دیگه هم بهم گفت، گفت حتی یه کاری کن که تو هم بتونی نیازات و با مژگان برطرف کنی…

صفحه ۱۱۷ : بعدا فهمیدم به اون عکس ها میگن”عکس های ی یا مستهجن”…

صفحه ۱۱۷: بعد از سه چهار روز فهمیدم…که اصطلاحا به این حالت میگن همجنس بازی!

صفحه ۱۲۰: محمد جان من نه بابای بودم و نه شوهر بی توجهی، دلم خوش بود که دارم خدمت می کنم و بچه ها هم از غم و اندوه بی مادری نجات پیدا کردن و دارن با دوست هاشون زندگی میکنن. هرچند رفتار و تیپ و قیافه شون داشت روز به روز بدتر میشد، اما بهم می گفتن اینا جوون اند و با نسل ما فرق می کنن و این حرف ها…

صفحه۱۲۳: دیدم دخترها و پسرها دو تا دو تا وارد اتاق هایی میشن وبعد از یک ربع، بیست دقیقه خارج میشن… وقتی از نفیسه پرسیدم گفت: اونا میرن با هم باشن، همین!

صفحه ۱۲۳: یه خانم آورده بودن که می گفتن متخصص”وگرافی”هست… گلشیفته (یعنی همان متخصص) می گفت: دردسرآورترین احساس انسان ها میل جنسی است…

صفحه۱۲۴: از اینکه شریک زندگی تون همجنس یا غیر همجنس هست و یا اینکه مال من یا مال یکی دیگه، احساس شرمندگی نکنید… آرمان که گنده ترین خلافش خودیی بود، به همجنس بازی افتاد و یه شب نفیسه برام گفت: از بس آرمان برای بچه ها جذابه، فرید گفته دارن سرش شرط بندی میکنن!!!

صفحه ۱۲۷: فاحشگی” من شده بودم زاپاس کسانی که اونها برام مقرر میکردن…این همیشه من و آزار میداد.

صفحه ۱۵۹: (عمارمیگه) من فقط می دیدم که زنم را از دست دادم، دخترم مریض شد و پسرم هم، کم پیدا شد و رفتارش عوض شد. اینجا بود که شکم برطرف شد و فهمیدم که دشمن خیلی بهم نزدیک شده؟؟؟؟؟ دشمن اومده داره توی خونم مانور میده. به خاطر همین پس از م با دکتر الهی و یکی دو نفر از سران اداره تصمیم گرفتم تا تو میای ایران این بازی رو ادامه بدم، ببینم قراره به کجا برسه… الان داریم از سر سفره خانواده از هم پاشیده شده منِ بدبخت، به این باند بزرگ می رسیم! مخصوصا وقتی استعلام کردم و دیدم، کاملا با برنامه ابلاغی، این بازی رو اینجوری ادامه داده بود!

نقد: واقعا کدام دین و آیینی چنین حکمی می کند که دخترش مورد قرار گیرد و پسر۱۲ساله اش همجنس باز بشود تا اینها بتوانند نقشه دشمن را کشف کنند. یعنی سیستم امنیتی کشور ما انقدر ناتوان است که باید از بی آبرویی یک خانواده برای کشف حقیقت استفاده کند و در عوض دشمن این همه حساب شده در خانه یک نیروی امنیتی رخنه کند؟

صفحه ۲۱۸: در این صفحه نشان می دهد شروین”یکی از اعضای اصلی این شبکه بهاییت خودسوزی می کند، چند صفحه بعد هم گلشیفته” اون یکی عضو اصلی فرار می کند! نویسنده چه پایانِ پر افتخاری برای وطن خودش نوشته است. این همه مجروح و شهید و شکنجه و و … آخرش هم نفرات اصلی تیم دشمن، ناپدید می شوند و سیستم اطلاعاتی ما دستش به جایی بند نمی شود!

  • نام کتاب: حیفا         نام نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی

این کتاب را می توان از چند جنبه مورد بررسی قرار داد:

  1. دشمن در این کتاب ترسناک و قدرتمند، پیچیده و با تدبیراست و مصداق این ادعا در صفحات مختلف آمده است:

دراین کتاب تا فصل یازدهم برنامه ریزی و قدرت و دقت نفوذ دشمن را وحشت آور تعریف می کند و نیروی صف دشمن هم چند زن پر قدرت هستند. به عنوان مثال درفصل اول صفحه ۱۰سندی از جزئیات سری سازمان های داخلی و مراکز فعالیت و روسای موساد را به شکلی که بیانگر  پیچیدگی و قدرت اسراییل است، توضیح می دهد: بخش جمع آوری اطلاعات… بخش همکاری واقدام ی(وادات)… سازمان اطلاعات نظامی (آمان)، سازمان اطلاعات داخلی (شین بت)، امنیت عمومی یا شابک، بخش عملیات ویژه (متساوا) ، بخش تبلیغات و ضد تبلیغات و… این یعنی اسراییل یک سیستم امنیتی پیچیده و مخوف دارد و در اواسط داستان نیروی امنیتی ما بی برنامه و پر از اشتباه معرفی می شود.

فصل ۲ صفحه۱۴: من برای انتخاب مامور مورد نظر به هیچ فرصتی نیاز نداشتم ندارم، زیرا … شرافت کاری خود را پای این دخترانی میگذارم که سی سال تربیت کرده ام،(اسراییل چهار دختر همولوگ را در عرض سی سال تولید و تربیت کرده و نیروی امنیتی ما به جای تدبیر از یک زن عراقی به نام رباب استفاده می کند که مادرش نیروی امنیتی جهادی بوده. جالب اینکه مردها کنار عملیات های مهم نشسته و منتظرند ن نفوذی درقلب دشمن برایشان اطلاعات بیاورند.)

فصل۱۵: دراین فصل نویسنده به توصیف مفصلی از زندان ها ی اسراییل پرداخته و آن ها را به شدت مخوف نشان می دهد: پیرو نامه شماره ۲۳۰ توجه شما را به نکاتی درباره بندهای زندانیان القاعده ابوغریب جلب می کنم: بند زندانیان ابوغریب که در زیر زمین طبقه دوم ابوغریب است، از۱۸ سلول و ۴ چاله و ۲ چاه تشکیل شده است… سلول های این بند… با درب های کوتاه و بدون پنجره … درسه سلول دیگر سگ های آموزش دیده شکنجه گر نگهداری می شوند…
نقد: شاید یک مامور امنیتی نتواند متوجه این قضیه بین عوام باشد: دشمن را اینطور وحشی و ترسناک نشان دادن روحیه افراد را تضعیف می کند و در ضمیر ناخودآکاه افراد، دشمن را شکست ناپذیر و غیرقابل مقابله متصور می سازد.

فصل۲۰ صفحه۷۵: اسراییل ازمطالعه درباره خانواده ابوبکر البغدادی به این نتایج رسیده: تحصیلات نسبتا بالای علوم دینی دارند، از خانواده هایی با سوابق مجرمانه، همگی طبع گرم دارند… به دختران و ن سبزه و گندمگون علاقمند هستند، قوه با نرمالیته ۱۷ داشته و…
نقد : فقط عموم به این می رسند که چقدر دشمن دقیق است!!!

  • برخلاف دشمن که در همه جای کتاب قدرتمند. توانا نشان داده شده، نیروی امنیتی ما یا دیر میرسد و یا بی تدبیر و بی برنامه بر اساس مقتضیات زمان پیش می رود.
    به عنوان مثال:

فصل دوازده صفحه۵۰: ” …دریافتم که توانستید به هارد لپ تاپم دست پیدا کنید… ازطرفی هم می دانم که خیلی به من نزدیک شده اید، اما اجازه نمی دهم دستتان به من برسد! و داغ بازجویی را به دلتان می گذارم!”(نامه جاسوس اسراییلی به نیروهای امنیتی ایرانی) 

فصل سیزده، صفحه ۵۳: باید صبر می کردم غروب بشود تا ازمسجد خارج شوم، چون اگر قبل از روز سوم از مسجد خارج می شدم کفاره به گردنم می افتاد. تا غروب صبر کردم. نماز را به جاعت خواندم و افطارکردم… مهدی گفته بود که ایمیل را روی تایمر امنیتی گذاشته …این بدترین اتفاقی بود که می توانست بیفتد. پیام حذف شده بود و رمزگشا را ازدست داده بودم.
نقد: یک مامور امنیتی در یک پرونده بسیار مهم یک سری اطلاعات مهم را از دست داده تا کفاره ندهد.

فصل ۳۷ صفحه ۱۲۵ : وای از این بدتر نمی شد. متاسفانه به خاطر بی دقتی یکی از نیروها، شارژ سیستم تمام شد. تا شارژر تهیه کنیم و سیستم را دوباره راه اندازی کنیم، حدودا یک ساعتی طول کشید… اشتباه حرفه ای سنگینی بود که ممکن بود باعث از دست دادن رباب (نیروی امنیتی عراقی) شود و حتی دیگر حفصه (نیروی امنیتی اسراییل) را هم نتوانیم پیدا کنیم.
نقد:
عجیب استداستانی که نیروهای امنیتی آن وسط یک عملیات حتی بسیار معمولی (که اینجا عملیات بسیار مهم بوده شده که ممکن است به گم شدن رد یک مامور مهم اسرائیل و حتی کشته شدن یک مامور خودی بیانجامد) لنگ شارژر هستند! چطورنویسنده این داستان ادعا می کند مستند امنیتی می نویسد؟!!!

فصل ۴۰ صفحه۱۳۵: بعدا فهمیدیم که وقتی ما درگیر عملیات تعقیب و گریز حفصه و ابومحمد و زنش بودیم، از دکتر ابراهیم، یا همان ابوبکرالبغدادی معروف غافل بوده ایم، فکر کنم حدس زدید چه کلاهی داشت سرمان می رفت…

صفحه۱۳۶: بگذارید خیلی رو راست بگویم، وقتی ما درگیر حفصه و ابومحمد بودیم، ابوبکر با خیال راحت، دستور خریداری زمین ها و خانه ها و مزارع مردم الانبار را داده بود… در اصل ابومحمد و حفصه ما را مشغول کردند و ابوبکر در سایه امنی که برایش مهیا شده بود، توانست الباقی عناصر القاعده و افسران حزب بعث را با هم متحد کند.
(یعنی اینجوری بود که داعش و کشتار چند ساله آن از بی عرضگی نیروهای ما پاگرفت.)

نقد: درتمام این موارد نیروی امنیتی ماضعیف و بی تدبیر وارد عمل می شوند. همیشه عقب تر از دشمن، بی برنامه، کم نیرو و از همه بدتر درچنگال حیله ی دشمن هستند. در واقع این کتاب و همه کتاب های دیگر نشان می دهد نیروی امنیتی ما همه جا بر اساس موقعیت عمل کرده نه نقشه قبلی و فقط توانسته اطلاعات جمع کند و در نهایت مامور اسراییلی را که خیلی خرابکاری کرده بکشد، همین. چون نهایتا داعش شکل گرفت و مامور موساد به تمام اهدافش درحد کمال رسید.

  • تکرار مداوم صحنه های جنسی بدون ضرورت:

اگر این صحنه های جنسی ازکتاب حذف شود هیچ آسیبی به اصل داستان وارد نمی شود.کتاب بد، بدتراز فیلم بد است چون صحنه های یک فیلم ممکن است انزجار ایجاد کند اما خواننده یک کتاب، براساس نوشته ها، خودش تصویری را که دوست دارد می سازد.

فصل ششم صفحه ۳۰ : ازمن گفتن بود، ازتو هم نشنیدن. همه حرفات رو نشنیده می گیرم و می ذارم به حساب عصبانیت و غرور مردانه ات… اما خوشم اومد که بهم گفتی !

گفتم: عجب! پس دوست داری؟! قلاده سگ ها را به گردنش بستم و او را کشاندم روی زمین و بردم به اتاق روبرویی. شدم و اش کردم و شروع کردم به آزار و اذیتش. او هیچ عکس العملی از خودش نشان نمی داد و حتی تا حدی همکاری هم می کرد، ولی از خشم من چیزی کم نمی شد….

نقد: این بخش از داستان که تا این حد بی پرده و بی حیا بیان شده است اصلا ضرورتی نداشته و نبودش آسیبی به کل داستان نمی زند.آقای جهرمی جهالت کرده و نوشته و نشرمعارف هم باید جاهل باشد و حذف نکند!!!

  • نام کتاب: نه       نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی

نقد کلی داستان:
داستان را از چند جنبه نگاه کنیم:

  1. نویسنده دشمن را بزرگ و قدرتمند نشان می دهد.

این کتاب داستان یک دختر افغانستانی است که پدرش از لحاظ علمی و دینی سرآمد شیعیان منطقه هزاره افغانستان و سه تا از برادرانش فرماندهان سپاه فاطمیون هستند که شهید و اسیر می شوند. این دختر شیعه را می ند. حدود ۱۰۰ صفحه اول، داستان در زندان ن شیعه است، البته این دختر ماموریتی در زندان دارد و هماهنگ شده است که در زندان نفوذ کند. زندان صهیونیستی که دختران شیعه را می ند تا بانک اطلاعات ژنتیک خود را کامل کنند. این دختر شیعه به خاطر نفوذ در زندان و جمع آوری اطلاعات مورد قرار می گیرد… حتی برای بررسی ژنتیک جنین و… مورد شکنجه قرار می گیرد، می شود و … چون ماموریت دارد؟ واقعا این اطلاعات را مردهای مامور در زندان های مردانه نمی توانند بدست بیاورند که یک دختر شیعه باید به این ماموریت برود؟ این مرام مردهای غیرتمند شیعی است که نویسنده تمام صحنه ها را با بی حیایی و وقاحت توصیف می کند و به مردان غیور ما نسبت می دهد؟

چرا دختران ما را از همه اقوام ایرانی، پاکستانی، افغانستانی و… می ند؟
دراین کتاب القا می کند که دلیل آن این است که اسراییل قدرتمند و بزرگ می خواهد ژنتیک شیعه را بررسی کند و بر اساس آن تغییر ژنتیک بدهد و روی زندانیان دوباره آزمایش می کنند. این زن را باردار می کنند و غذاهای خاص می دهند تا زود زایمان کند و دوباره….

طبق نوشته های این کتاب و سایر کتب جهرمی اسراییل بزرگ، قدرتمند، با برنامه و دوره های آموزشی برای کل دنیا، دارای استراتژی جهانی و القای تسلط برجهان است.

بررسی ژن های شیعیان و تغییر آن ها به دست اسراییل و همچنین انتشار عوامل بیولوژیک در یک حمله تروریستی، از طریق بسته های مراسلاتی، هواپیماهای سبک سمپاش یا بدون سرنشین… همه این موارد نشان از اصرار نویسنده برای قدرتمند جلوه دادن اسراییل می باشد.

۲- بیان غیرضروری مسائل جنسی و مستهجن

صفحه۳۲: به او ماهدخت می گفتند. البته خیلی هم خوشگل و ورزیده بود، از همه ما خوشگل تر بود… به گونه ای که حتی آن دو مردی که با ما درآن دخمه بودند، گاهی به او زل می زدند… بامزه و مهربان بود که جذابیتش را بیشتر می کرد.( آیا این نوع توصیف ضروری ولازم است؟ آن هم درکتاب یک طلبه. البته کتاب هر چه جلوتر می رود کثیف تر می شود به شکلی که این جمله تمیزترین توصیف ایشان خواهد شد و البته در ناشی بودن نویسنده همین بس که تناقضات زیادی درکتاب های او مشاهده می شود. درهمین داستان کمی جلوتر می گوید یکی از این مردها تا حد زیادی بینایی خود را از دست داده بود. حالا چگونه زل می زد؟!! )

صفحه۴۵: من روی صندلی مرگ و عور بودم، فقط یک چیزی تنم بود…صندلی مرا با وحشی گری روی زمین انداخت. حتی توجهی به تمام نشدن عادتم هم نداشت. (درباره این مشکل بانوان درچند جای داستان صحبت شده است) مثل سگ وحشی به پروپاچه من چسبید…

صفحه۵۶: وقتی با آن پیرمرد یهودی تنها بودم، اذیتم کرد، و…(چند سطر پایین تر) قطعا ما را برای آزار، و بردگی جنسی دورهم جمع نکرده بودند….

صفحه۵۷: چون دخترها معمولا بعد از و تجربه شرایط دردناک، به شدت به همه کس و همه چیز مشکوک می شوند…

صفحه۹۲:مرتب خواب می دیدم قراراست بهم تعرض شود
نقد: نویسنده هرجای داستان که می توانست نکته جنسی نداشته باشد، موضوع را با خواب دیدن و یادآوری خاطره بیان می کند. انگار می خواهد ذهن مخاطب از این عمل شنیع دور نماند.

صفحه۷۹: مرتب خواب جلیل و ماهر را می دیدم، عجب شخصیت های جذابی داشتند! افغان و این همه جذابیت! خوب، کم نداریم اما اینقدر هم نیستند که مدام جلوی چشمانمان باشند. اما آن دو نفر واقعا جذابیت داشتند. مثل این که برای غرور مردانه، نگاه نافذ، صدای کلفت و خسته و از سرسینه آفریده شده بودند.
نقد: بالاخره این زن، یک شیعه جهادی و نفوذی درسیستم اسراییل است یا یک هرزه که با نگاهی دل از دست می دهد؟ اگر نفوذی است پس چرا ناپاک است؟
نویسنده درحال سیگنال دادن به دختران جوان است که معیار انتخابشان و نگاهشان به مردها اینگونه باشد.

صفحه۱۰۲: (وقاحت نویسنده را اینجا آشکار می توان دید) حالا اگر نمی گویی چرا انقدر از مسائل نه حرف می زنی و وا اسلاما و وادینا سر نمی دهید باید بگویم که من در طول مدتی که آنجا بودم، فقط یکبار عادت ماهیانه داشتم، همان دفعه اولی که در قبر برایم پیش آمده بود.
نقد: جالب است که تا این جای داستان چندین بار به این مورد اشاره شده و شخصیت اصلی داستان ادعا می کند فقط یکبار برایش بیش آمده، نه قلم زیباست و نه ویراستاری درست انجام شده، انگارجهرمی خواسته فقط بنویسد … که پرده حیا را بدرد.

صفحه۲۶۴ الی ۲۶۷: با ماهدخت شروع به صحبت کردند. مشخص بود که دارند از ماهدخت سوالاتی می پرسند و او هم جوابشان می دهد. بعد از ما خواستند که کاملا شویم!…”سمن من هم بدم اومده، نه اینکه خوشم بیاد جلوی هرکس و ناکسی بشم، بلکه از این ناراحت تر شدم که ما مهمون ویژه اونا هستیم…حق بده این سطح از مسائل امنیتی را رعایت کنن، اینا همش به خاطر خودمونه! جوری از حالا به بعد بهت خوش بگذره و احترامت بذارن که قضیه پیش اومده تو فرودگاه رو فراموش کنی و خودت حاضر باشی روزی دو سه بار دیگه شی تا چکت کنن.

 این چند صفحه موضوعی کاملا غیرضروری را بیان می کند که در طی آن جریان کردن دو دختر در فرودگاه ترکیه را روایت کرده است. این جریان به هیچ کجای داستان ربطی ندارد و کاملا موضوعی مستقل است. یعنی اگر این قسمت از کتاب برداشته شود هیچ اتفاقی برای اصل داستان نمی افتد. ضرورت بیان این همه محتوای مستهجنو غیر ضروری از کجا آمده است؟

۳- توهین به مقدسات

صفحه۲۱۱: دیدم درب اتاقشان باز هست و ممکن است بفهمند من دارم چیکار میکنم. اتاق خودم هم خیلی امن و امان نبود، چون بالاخره اگر می خواستم درش را ببندم صدا می داد. شاید باورتان نشود، اما رفتم و بهترین جا را انتخاب کردم.
بهترین جای آن خانه که هنوز حیثیت خصوصی بودنش را حداقل برای من حفظ کرده بود، حمام و دستشویی بود! حمام و دستشویی هم در یک محوطه بود، یعنی اگر کسی دستشویی بود، کسی نمی توانست حمام برود و بالعکس. خلاصه مثل کسی که روزنه امید پیدا کرده است، به طرف حمام و دستشویی حرکت کردم. درش را باز کردم. جسارت نباشد، اما چندان… ولش کن. خلاف ادب است که توصیفش کنم. خودتان بگیرید دیگر، بالاخره حمام ودستشویی، نه بوی عطر و عود می دهد و نه بوی شامپو، لوسیون بدن و خوشبو کننده… همینطوری پشتم را به دستشویی فرنگی کردم و برگ را جلویم گذاشتم… دستم را تا روبروی گوش هایم بالا بردم …سه رکعت نماز مغرب میخوانم… دستم راکه برای قنوت گرفته بودم، روی صورتم گذاشتم   ده مرتبه گفتم اللهم عجل لولیک الفرج ….

نقد: جهرمی می توانست فضایی مثل انباری یا زیر شیروانی را برای این کار توصیف کند و یا حداقل فضای حمام و دستشویی را جدا کرده و قهرمان داستان را درفضای حمام برای بردن نام امام و نماز خواندن به تصویر بکشد. عمدی بودن ادغام فضای دستشویی و حمام و در پی آن ذکر و نماز در این فضا کاملا آشکار است.

  •  تضعیف نیروی امنیتی خودی

صفحه۳۵۵: آن شب همه بچه ها به خاطر رکبی که ماهدخت به تیم تعقیب کننده اش زده بود، شوکه بودند و به خاطر شهادت و قتل عام یک خانواده مظلوم و یکی از بچه های خودمان خیلی ناراحت بودند….آن شب پیامی که ماهدخت برای سازمانش ارسال کرده بود، حاکی از این بود که دارند با دمشان گردو می شکنند و از ما زهر چشم گرفتند…

درکتاب های جهرمی کل داستان دشمن را دقیق و قوی نشان می دهد و در نهایت مامور ما می تواند مامور آن ها را بکشد. یعنی خرابکاری و دستاورد عمده از آن دشمن است و افتخار کشته شدن مامور اسراییل و البته دسترسی به بعضی اطلاعات هم از آن ماست. به عبارتی دشمن همیشه جلوتر است و ما فقط می توانیم مامورش را بکشیم نه اینکه خطر رادفع کنیم. البته این کار را هم با توسل می توانیم انجام دهیم نه اینکه بلد باشیم دست دشمن را بخوانیم، برنامه ریزی کنیم و یا طرح و نقشه داشته باشیم.

نهایتا این داستان بعد از این که نیروی اسراییل یعنی ماهدخت توانست۲۰۰یا ۳۰۰ نفر از شخصیت های اثرگذار شیعه و سنی افغانستان، پاکستان و چندین مامور امنیتی را به قتل برساند، به دست یکی ازماموران ایرانی گرفتار شده و مثله می شود. مامور ایرانی این دختر را تکه تکه کرده و دردوکیسه زباله می ریزد. بنظرم آقای جهرمی با روحیه نظامیان ما آشنا نیست. همان کسانی که خودشان را جلوی اسرای دشمن می اندازند تا دوستان و همرزمان عصبانی شان به اسیر آسیب نزنند.
درضمن هر نیروی نظامی هم این را می داند که یک جاسوس زنده که اسیر باشد چقدر می ارزد و تا چه حد می توانند از اطلاعات او استفاده کنند، اما نویسنده علاقمند است نیروی امنیتی مخلص ما را شبیه داعش به تصویر بکشد.

  • نام کتاب: حجره پریا       نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی

مشکل عمده این کتاب هم مثل سایر کتاب های حدادپور جهرمی این است که نیروهای امنیتی ما را فقط درحال رصد کردن و تعقیب و به دست آوردن اطلاعات عملیات های دشمن نشان می دهد یعنی ما همیشه دوم هستیم و در این دوم بودن هیچ کاری هم از دستمان بر نمی آید وآن ها پیش می روند و نهایت این که خدا لطف می کند و از دست خودش کار بر می آید. چینش نیرو در راستای برخورد عملیاتی نداریم… دشمن یک اطلس جامع دارد و ما یک خلاصه دفاع در جا…

صفحه ۱۹۵:حساسیت میت وگردانندگان آن کانال ها طوری بود که به راحتی پست های ارسالی را ویرایش و داوری و حذف و اضافه می کردند! یعنی رسما داشتند یک ابرتیم بزرگ نویسندگان دگر اندیش ملحد ضد نظام و ضد انقلاب را مدیریت” و”مطرح” و”تغذیه” و هماهنگ” می کردند! این درحالی ست که ما در رسانه های ارزشی و انقلابی خودمان، چنین انسجام و تشکیلات پیچیده ای نداریم و هنوز کار تشکیلاتی مجازی را جدی نگرفته ایم.

صفحه۲۰۳: (نویسنده خیلی راحت براندازان نظام را تطهیر و آن ها را قربانیان سیستم های فکری پیچیده دشمن قلمداد کرده است.) اینجاست که مشخص می شود نقش دولت در پرونده آن دانشجویان بی گناهی که به واسطه قانون گذاری بی فکر دولت و تشویش اعضای هیئت علمی دانشگاه های داخلی، در دام اساتید و مدیران حرفه ای آژانس امنیت ملی آمریکا، آژانس توسعه ملی آمریکا یا دپارتمان دیپلماسی عمومی وزارت خارجه کشورهای غربی به واسطه طرح هایی همچون بورسیه دانشجویان ایرانی، طرح فولبرایت” یا تبادل علم” افتادند و پس از مهندسی ذهنی تبدیل به عمله جنبش برانداز ضد نظام شدند تا چه حد بالاست!!

فصل ۳۸: دراین فصل هم مثل مورد قبلی قاتل شهید روشن و بقیه منافقین و داعش و… را هم تطهیر کرده و آن ها را قابل ترحم و بخشش دانسته است شخصیتی به نام عطا را که یک کانال آتئیست را اداره می کند و هزاران فکر را خراب کرده معمولی و مظلوم جلوه می دهد…

صفحه۲۱۸: ( درفیلم های معمایی- پلیسی خارجی به دست آوردن این همه اطلاعات را چنان حماسی وق هرمانی نشان می دهند که بیننده حتی اگر نخواهد، پلیس را فردی مقتدر و قابل ستایش می بیند. اما در این کتاب نیروی ما وقتی اطلاعات زیادی به دست می آورد، تازه سردرگم و متحیرمی شود، قاطی می کند و نه تنها به نتیجه نمی رسد بلکه جان دیگران را به خطر می اندازد.) وقتی با ملکوت ۲۲ صحبتمان تمام شد، بسیار حیران و سرگردان بود. با این که نتایج خیلی مهمی هم از نظر پرونده خودمان و هم از نظر بین الملل و منطقه بدست آورده بودیم، اما سرم داشت می ترکید… وقتی شرایط را این طور دیدم، دیگر نمی دانستم بروم دنبال عطا؟ برو

پرنده من: کتابی که با خواندن آن آدم پرانرژی، خسته می­ شود و آدم شاد، غصه دار

پرنده من: کتابی که با خواندن آن آدم پرانرژی، خسته می­ شود و آدم شاد، غصه دار

پرنده من ، نویسنده فریبا وفی

سلام
من خواننده کتاب شما هستم.

چند تا سوال دارم. نمی دانم که شما می خوانید و جوابم را می دهید یا نه. اما بالاخره من با این سوالم کمی از سردردی که با خواندن کتاب شما پیدا کرده ام را تسکین می دهم . شاید هم بیشتر می خواهم به اعماق ذهن شما بروم و با کاردک بنایی یک چیزهایی را بکنم و شما را راحت کنم.
من فکر می کنم شما خیلی ناامید هستید. خیلی خسته و زیاد زیاد افسرده. حس می کنم خاطرات تلخ و سخت زندگیتان شما را چنان مچاله کرده است که برای باز شدن تان باید…
شاید هم شما شکست عشقی خورده اید یا عشقتان شما را به شکست رسانده یا …
اصلا شما دلتان پر از پانسمان است. ناراحت نشوید، من حس می کنم که شما باید مدادتان را عوض کنید. خودکار جدید بخرید . دفتر نو بردارید…
هر چند فکر کنم این ها فایده ندارد شاید باید خودتان را عوض کنید …
چون خیلی تلخ می نویسید، خیلی سرد. آدم کتاب شما را که می خواند کلی غصه بار دلش می شود و مثل کتاب بوف کور صادق هدایت که آخرش به خودکشی فکر می کند با کتاب شما آخرش به دیوار بی پنجره و سیاه می رسد.
من نمی دانم بقیه برای چه کتاب می خوانند اما می دانم در دنیا، همه همه دنیا مرسوم است که می گویند کتاب بخوانید تا آرام شوید. یعنی نویسنده آن قدر مهارت و فهم و درک دارد که چیزی را می نویسد تا غصه ها را کم، ساکت ها را به حرف، تنهایان را همراه و …
مرسوم است که می گویند کتاب بخوانید تا آرام شوید. یعنی نویسنده آن قدر مهارت و فهم و درک دارد که چیزی را می نویسد تا غصه ها را کم، ساکت ها را به حرف، تنهایان را همراه و …
اما کتب شما وقتی تمام می شود آدم پرانرژی، خسته می­ شود و آدم شاد، غصه دار… حیف این قلم، که این قدر خسته و ناامید ورق های سفید و شاداب را سیاه و دل مرده می کند داستان این کتاب داستان زنی است که خودش را در مشکلات گم کرده است. البته تقصیر مشکلات نیست. مشکل را همه دارند. تقصیر زن های داستان های خانم وفی است که نه خودشان را می شناسند، نه دنیای اطراف و نه خالقشان را.
همه هم در زندگی مشترک دلخسته می شوند و دلشان می خواهد همه چیز را بگذارند و فرار کنند. این ور دنیا و آن ور دنیا هم ندارد. همه جا آسمان همین رنگ است؛ کار و کار و زن و خورد و خوراک. فقط آن طرف شهوت رانی آزاد است و این جا در قالب خانواده است. البته خستگی و تنهایی و دلمردگی و … زن و مرد داستان پیداست. کسی که خودش را گم کند، خدایش را گم می­ کند…



رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها

رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها

رعنا ،
یک داستان ساده و صمیمانه،
یک زندگی که نه نویسنده آن را با خیالاتش به غلو کشانده و نه خواننده در رویاها، پایان خوش برایش می خواهد.
اگر بخواهی دنیا را، راست و درست نگاه کنی، در کاسه اش برای همه یک سختی دارد.
هیچکس نیست که از اول تا آخر عمرش، لذت محض باشد.
رمان های اینترنتی خیلی سرمان کلاه می گذارند.
چه با رویا پردازی ها و چه با پایان های خوش ،
اما رعنا داستان دختری ایرانی است که در کشاکش سختی های دنیا، مدام بالا و پایین می شود اما نه می شکند، نه خم می شود، و نه مثل جوانان امروزی به زشتی ها و ناهنجاری ها روی می آورد… می ماند و می جنگد….

گیاهخوار: القای تنهایی و ناامیدی

گیاهخوار: القای تنهایی و ناامیدی

گیاهخوار ، هان کانگ
داستان زندگی زنی است جوان، ساکت، بی امید و بی هدف که خوابهای عجیبی می بیند.
در خوابهایش گوشت خام، خون، سگ و … چنان کریه و زشت جلوه می کند که او از خوردن هر چه گوشت است متنفر می شود.
به گیاهخواری رو می آورد و همین زندگی شویی و فامیلی اش را تحت تاثیر قرار می دهد، خودکشی و تیمارستان و سر آخر هم هیچ.
نویسنده ای ژاپنی که جایزه ای جهانی برای کتابش دریافت می کند و عده ای از داخلی های ما هم که اهل هیچ» هستند می گویند او مثل صادق هدایت نوشته است، بوف کور صادق هدایت.
کتاب پر از سردرگمی است.
پر از سکوت تلخ، پر از پوچی و نیستی… توصیف دارد، شخصیت پردازی دارد، فضاسازی دارد اما محتوا ندارد؛ کتاب همان چیزی که اصل است.

و هر کسی انتظار دارد پس از این که ساعت ها عمرش را پای کتاب می گذارد به امید و آرامش برسد و یا
حتی سرگرمی مفیدی هم برایش باشد، هم نیست.
خستگی و تنهایی و نا امیدی که به انسان تلقین می کند قطعا آرامش روانی را به هم می زند.
مرد کار دارد. زن کار دارد. خواهرش کار دارد. شوهرش کار دارد. تکنولوژی هست. امکانات هست. روابط انسانی هست. غزیزه و … هست اما همه شخصیت ها، تنها هستند. نمی توانی همزاد پنداری کنی. اصلا نمی خواهی همزاد پنداری کنی. شخصیت ها محبوب نیستند. نمی خواهی جایشان باشی … نمی دانم وقتی بوف کورخوان ها می گویند بعد از خواندن به خودکشی فکر کرده اند چرا از این کتاب تعریف می کنند…
آفتابه، لگن هفت دست
محتوا هیچ چی…


کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) : پردازش زیاد بدی­ ها و اثرات تربیتی آن

کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) : پردازش زیاد بدی­ ها و اثرات تربیتی آن

کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان

طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراخ­تر و گشادتر از همه­ ی چهار چوب­هاست. راحت ­تر می­توانی حرف‌هایی بزنی که همیشه نمی­‌شود زد، حتی ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بی‌­ادبانه شود ولی به هرحال راحت­‌تر می‌­شود.

داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است. نوجوان­ها کتاب‌هایش را دوست دارند. یک فصل شیرین برای آشتی دادن نسل نوجوان با جنگ مظلوم ما شده است و این خیلی خوب است،
و اینکه نشان می­‌دهد مؤمن با نشاط و سرزنده است هم خیلی خوب است،
فقط کاش کمی دقت می‌­کرد.
در جلد دوم گردان قاطرچی­‌ها نکات منفی دارد که اثر مثبت قطعا نمی­‌گذارد. هر چند تلاش کرده که روند تربیتی به کارش بدهد و شخصیت­ های شر و شیطان را در طول زمانِ بودنشان در جبهه و کنار مربی­‌ها تغییر بدهد، اما باز هم پردازش زیاد بدی­ها، ضربه­‌ ی خودش را می­‌زند.

تکه کلام­های ناشایست از زبان شخصیت­‌ های نوجوانی که پر انرژی‌ اند و نه لات و بی­‌خانواده، خودش می­‌ شود الگوی کلامی برای این نسل و چنین برخوردها و تعاملاتِ نه چندان مطلوب، که در سر تا سر کتاب دیده می­‌شود. بهرحال دوستان ما که دادند بچه‌­­هایشان خواندند و خندیدند، بعد هم دیدند تکه کلام ­ها و تقلب­ هایشان را هم خوب یاد گرفته اند.
نتیجه آن­که این جلد گردان قاطرچی­‌ها را توصیه نمی‌­کنیم.


رمان ماه پری: کتابی که قاچاقی چاپ شده و نشان می دهد هدف وسیله را توجیه می کند.

رمان ماه پری: کتابی که قاچاقی چاپ شده و نشان می دهد هدف وسیله را توجیه می کند.

رمان ماه پری ، پیتر فرای، ترجمه: احمد مرعشی ، نشر: نامعلوم، چاپی

داستان جنگ امریکا و ویتنام است.
که نقش اول آن را دختری به نام ماه پری دارد. دختری جسور، عاشق­ پیشه و بسیار فریبنده، فرمانده­ی مقاومین ویتنام او را از دست امریکایی­های م نجات می­ دهد و عاشق خودش می­ کند.

ماه پری آموزش ­های نظامی و غیر نظامی می­ بیند تا به دستور کیم تامسون» فرمانده­ اش نفوذ کند به دستگاه آمریکایی­ ها و جاسوسی کند. اصل این آموزش­ ها را هم با تن­ فروشی  اداره می­ کرده است.
ماه پری موفق می ­شود و معشوقه فرمانده­ی آمریکائی­ ها می­ شود و کمک بسیار زیادی به ویتنام می­ کند. آخر داستان هم مشخص است که لو می­ رود و …

پیام اصلی داستان شاید در نگاه خیلی­ ها شجاعت مردم ویتنام برای آزادی کشورشان بوده باشد. این درست است که اگر مقابل ظالم محکم بایستی تو پیروزی و او مغلوب و شکست خورده است و نباید تن به ظلم داد و با جان و مال باید از وطن دفاع کرد.

اما نکته دقیق در این میان، تفاوت جنگ آن­ ها و نگاه آن­ها به مسلمانان است. در تمام دنیا برای رسیدن به هدف می­ شود از هر وسیله ­ای استفاده کرد، حتی از ظلم. در تمام داستان می ­بینید که ویتنامی­ ها برای رسیدن به هدفشان به خودشان هم رحم نمی­ کنند و همدیگر را دور می­ زنند، و گاهی بدتر از امریکائی­ها هم رفتار می­ کنند. حتی کیم تاسون» فرمانده­ی ویتنامی­ ها به ماه ­پری که به خاطر او خودش را فدا می­ کند نارو می­ زند و این در مرام جوانمردان نیست.
جمله ­ی هدف وسیله را توجیه می­ کند» شعاری است که مدام در ذهن خواننده جولان می­ دهد و این غلط­ ترین جمله است. تازه متوجه می ­شوید که به هدف می­ توان رسید با راه­ های غلط و ظالمانه. یعنی لذتی نصیبت نمی ­شود، حتی اگر هم برسی!
این کتاب را مقایسه کنید با کتاب مفتون و فیروزه که رمان دو جلدی است و آن هم به مبارزات داخلی ایران ربط دارد. تفاوت از زمین تا آسمان است.
و نکته جالب اینکه کتاب برای نشر خاصی نیست و به نظر قاچاقی چاپ شده است. نویسنده با توصیفات خوب از فضاها، خواننده را کاملا در فضای جنگ و جنگل و سختی و مقاومت قرار می ­دهد. درگیری ­ها و تاکتیک­ های جنگی و پیچ و خم ­های درونی و بیرونی دو جبهه، قوت و ذکاوت شخصیت­ های اصلی داستان … و موارد دیگر تعلیق­ ها و بهانه­ هایی است که خواننده را مشتاقانه دنبال خود می­ کشد و تا پایان داستان او را در فکر و شوق نگه می­ دارد.


نقد رمان سفر به دیار عشق : هیچ قاعده ای در عالم هستی وجود ندارد.

نقد رمان سفر به دیار عشق : هیچ قاعده ای در عالم هستی وجود ندارد.

نقد رمان سفر به دیار عشق :نوشته آرامش ق ۲۰
داستان دختری که مورد سوء ظن خانواده و همسرش قرار می گیره .
بالاخره با تلاش پلیس ها رفع اتهام می شه و سر زندگیش بر می گرده.
پیام داستان:
هیچ قاعده ای در عالم هستی وجود ندارد.
پیام فرعی:
هر کس چوب کارهای خودش را می خورد .
دین یعنی این که خدا را قبول داشته باشی و هیچ حرف و دستوری دیگر هم نیامده و نیست.
زندگی آزادانه خوب است و روابط دختر و پسر هیچ ضرری ندارد .
تمام مردها اگر صد روز هم کنار یک دختر زیبا زندگی کنند و با او تنها در خانه باشند؛
برادرند وهیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.
بی دین ها روشن فکرند:
حق به حق دار می رسد.
زندگی بدون انجام حرف های خدا خودش بسیار شیرین است و نیازی به خدا نیست .
جوانهای نیروی نظامی ما خودشان یه پا دختربازند.
بهترین دوستت بدترین دوستت ممکن است بشود؛ مواظب باش.
بالاخره همه ی بدها خوب می شوند.
حضور خدا فقط برای آن است که هر جا گیر کردی صدایش بزنی؛
بقیه ی راه و روش هایی که خدا ارائه کرده است زیادی است و کلا نمی خواهد به آن بپردازید.
قلم دست شماست و خیالات همه بی سرو ته، هر چه در عالم خیالتان جولان می دهد بنویسید.
می شود رمان، آراسپ چاپش می کند غصه نخورید.
یک دختر صد تا برادر خارج از خانواده دارد که هم آغوششان باز است؛
هم دلسوزند و هم خواجه اند،راحتِ راحت رابطه برقرار کنید.
خلاصه آن که بد نیست نیروی اطلاعاتی، نظامی و پلیس ما کمی از شرف نیروهایش دفاع کنند.

نقد رمان ماهی ها هم پرواز می کنند : تحولی غیر ممکن اما عظیم در فضایی ده روزه

ماهی ها هم پرواز می کنند

نقد رمان ماهی ها هم پرواز می کنند : تحولی غیر ممکن اما عظیم در فضایی ده روزه

❗️❗️❗️❗️❗️❗️
نقد رمان ماهی ها هم پرواز می کنند : نوشته مریم بصیری
داستان دختری به نام ماهی که برای درس خواندن به تهران آمده است و اصل و نسب خودش را کنار گذاشته، دانشجوی ارشد و موفق در کارش است.
او خانواده اش و فرهنگ و ارزش­هایشان را در شأن خودش نمی­ داند و زندگی دیگری برای خودش رقم زده است که باعث شده در ظاهر شیک و دلچسب باشد اما از درون خسته و ویران.
زیارت خانه خدا قسمتش می­ شود که البته او به نیت استفاده از هنر معماری عربستان راهی می­ شود.
اتفاقاتی می­ افتد که او را به خود می­ آورد.
نویسنده تلاش کرده تا درون یک دختر جوان و فضای بیرونی که او را با این ترکیب پوششی آرایشی قضاوت می­ کند را ترسیم نماید و درفضایی ده روزه تحولی عظیم را برای او رقم بزند.
تکرار صحنه­ ها و لحظه­ ها و مکان­ها؛
دیالوگ­های غیر شیرین و غیر جذاب؛
عدم پویایی فکری قهرمان داستان؛
چرایی تغییر مسیر او
چه به سمت بدی­ها و چه به سمت خوبی­ها باعث شده است تا رمان دیر و کند پیش برود و خواننده خسته می­ شود.
نویسنده می­ توانست خیلی بهتر از فضای معنوی آن­جا و حال و احوال افراد استفاده کند.
مدام افکار و عقاید قهرمان داستان را به چالش بکشد و او را در پی یافتن جواب به تلاش وا دارد.
اما بیشتر تعریف­ ها از افرادی است که محض تفریح به حج رفته­ اند و به جای توصیف حالات شیرین روحی، شوق و ذوق تفریح و خرید در دل می­ نشانند.
بهر حال رمانی است که اگر بازبینی شود می­ تواند کمک فکری خوبی برای جوانان باشد.
سوالات زیادی در ذهن خواننده شکل می­ گیرد؛
از چرایی انتخاب عروس مسافر توسط شوهرش؛
دامادی دین دوست، عروسی دین­ گریز و تفاوت فاحش آن­ها.
از اینکه همسفران غالبا دل به حال معنوی سفر حج نمی­ دهند و یا ایرانیان اینگونه­ اند،
اینکه پیرها تمایل به عبادت دارند و جوانان ما نه،
اینکه ن ایرانی کم حوصله و بداخلاق و مصرف­گرا هستند.
نویسنده، می­ توانست در رمان  علاوه بر نشان دادن شخصیت­های ضعیف، فرد یا افرادی قوی و خوب را هم نشان دهد تا سیر تحول ماهی، شکل منطقی پیدا کند.

نقد رمان اینترنتی گناهکار : فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک دختر در خانه ­های مردان غریبه و پر از صحنه­ های تحقیر و توهین

نقد رمان اینترنتی گناهکار : فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک دختر در خانه ­های مردان غریبه و پر از صحنه­ های تحقیر و توهین

!!!!!!!!!!

قد رمان اینترنتی گناهکار ، نویسنده فرشته۲۷

وقتی از خط قرمزی عبور می­ کنی، چراغ قرمزی را ندیده می­ گیری، حصار و دیواری را بی­ خیال می ­شوی و پا در حریم تعریفی دیگران می­ گذاری، گناه کرده ­ای.

حالا فرقی نمی­ کند،
گناه، گناه است،
دلی را بشکنی،
حقی را بخوری،
غیبتی بکنی،
تهمتی بزنی،
دروغی بگویی،
تماما حرف خدا را گوش نداده­ ای و خدا قهرش می­ گیرد که تو حریم نگه نداشته ­ای.

باز هم فرقی نمی­ کند،
نماز نخوانی،
برای خدا شریک قائل شوی،
به پدر و مادرت بی ­احترامی کنی،
حجاب را مسخره کنی،
همه ­اش فراتر رفتن از خط قرمز قوانین است و خدای مهربان را ندید گرفتن.

این تعریف درست گناه است و رمان گناه­کار نوشته ­ای معمولی است که چون از ابزارهای تحریک احساس جوانان استفاده کرده است و لحظاتی باب میل نفس و هوس، خلق کرده،
شدیدا هم مورد استقبال قرار گرفته است.

یک نکته در رمان­ های فضای مجازی به چشم می ­خورد و آن ارائه ی تعریف­ های جدید و نسبی برای هر چیزی است. در این رمان هم گناه» و آلودگی» و عبور از خطوط قرمز» و … تعریف مشخصی ندارد، کاملا نسبی است. در جای جای داستان می­ بینید که اگر یک مردی به حریم دختری دست درازی کند، فردی کثیف است چون دختر از او بدش می­ آید ولی مرد دیگری اگر حریم را بشکند چون مقبول است پس گناه نیست.

این رمان و دیگر رمان­ها خدا را قبول دارند اما نه با تعریفی که خود خداوند از خود به مخلوقاتش گفته است بلکه از زاویه نگاه بشری به خدا. خدایی که گاهی باید حرفش را قبول کرد و هر از گاهی می ­شود ندیده ­اش گرفت.

در طول رمان، صحنه­ های عجیبی دیده می ­شود که یکی از آن­ها عاشق شدن دختر به قیافه و ژست پسری است که او را شکنجه می ­دهد، بسیار وحشیانه برخورد می­ کند، حرمت او را نگه نمی­ دارد، رنج و زجرش می­ دهد،
تحقیر و تهدیدش می­ کند، زندانی و محرومش می­ کند، بارها مقابل چشمانش با دختران دیگر مراوده می­ کند و …

و این پسر نکته اخلاقی، فکری و روحی مثبتی
جز
پول و قیافه و ژست و … ندارد.
در جامعه ­ی ما که طلاق رو به ازدیاد است، واقعا می ­شود دریافت که ملاک­ های انتخاب چقدر اشتباه است و در طول زندگی متوجه می­ شوند که این پول و قیافه و پوشش نیست که خوشبختی می­ آورد، بلکه اخلاق و فهم و شعور دینی است که فرد را رشد می­ دهد.

به هر حال کتاب در فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک دختر در خانه ­های مردان غریبه جلو می­ رود که پر از صحنه­ های تحقیر و توهین
و یا احساسات یک دختر به یک پسر است،
پسری گناه­کار و دختری خوار  که هر چه بیشتر تحقیر می ­شود، بیشتر عاشق می­ شود.
خدا وکیلی دختران امروز ما که با یک چشم غره والدین و معلمین­شان تا چند روز قهر می­ کنند چرا از این رمان تعریف می­ کنند، فقط خودشان می­ دانند…


نقد رمان دلهره های خیابان وحید : ۱۸۰ صفحه درباره دفاع مقدس که کلمه ای از غیرت خدایی، خباثت صدام، کفر آمریکایی ها، انقلاب و شهدا در آن نیست

دلهره های خیابان وحید

نقد رمان دلهره های خیابان وحید : ۱۸۰ صفحه درباره دفاع مقدس که کلمه ای از غیرت خدایی، خباثت صدام، کفر آمریکایی ها، انقلاب و شهدا در آن نیست

نقد رمان دلهره های خیابان وحید ، نویسنده : محمدرضا مرزوقی

داستان از زبان یک کودک با سن ۵ تا ۷ ساله نقل می شود. اما واقعیت را نویسنده مراعات نکرده؛ از زبان یک کودک چنان بزرگانه نوشته که نوجوان ۱۳ساله یا  بالاتر حوصله ی خواندن آن را دارد.
کتاب دلهره های خیابان وحید، داستان شروع جنگ عراق و ایران است.


داستان از زبان کودک آبادانی است که وضعیت خانواده های آبادان را می گوید:
از کمبود غذا و ترس،
از بی برقی و ترس،
از بمباران ها و ترس،
از فرار مردم و ترس،
از نداشتن وسیله و ترس
و…

نویسنده با نگاه بزرگانه ای همه چیز را می بیند:
از نجس کردن رختخواب شبانه تا شکم زن باردار و دعواها و دلسوزی ها و ترس ها و موشک ها…
ریز و جزئی همه ی حرف ها را می زند.
از زبان ننه تا .
از نوع خوابیدن تا نوع نگاه کردن.

… اما جالب است که چند چیز را اصلا نمی بیند و در نتیجه در این کتاب صد و هشتاد صفحه ای خیلی چیزها را نمی نویسد:
– جنگ و بدبختی هایش را خوب می بیند و خوب می نویسد اما از غیرت و مردانگی و دفاع مقابل ظالم هیچ نمی نویسد.
– انواع موشک و قطع برق و گرما و کمبود ها را می بیند اما عامل آن ها را که این ظلم ها را سر مردم مظلوم می آورد نمی بیند.
– از زبان کودک همه چیز گفته، یعنی تمام حرف های مردان و ن کوچه و محله را شنیده اما یک کلمه نه از امام، نه از انقلاب، نه از شهدا، نه از دفاع، نه از غیرت خدایی، نه از کفر آمریکا، نه از خباثت صدام… از هیچ کدام حرف نمی زند.
جنگ، جنگ، جنگ…
جنگ بد است اما چه کسی این بدی را رقم زده؟
نویسنده سکوت می کند.

ترس از جنگ در دل نوجوان ایجاد می شود اما نه ظالم را می شناسد نه احساس وظیفه برای دفاع از میهن در او پیدا می شود و نه حرف های وجدانی، غیرتی و مسلمانی.
و کودکی که تمام زیبایی و زشتی ها را می بیند در تمام داستانِ اهل شهرش حتی یک اشاره به مردمی که خدا شناسند و اهل بندگی خدا نمی کند.
انگار آبادان یک کفرستان است و جنگ هم دفاع نمی خواهد.

اواخر کتاب دلهره های خیابان وحید هم اشاره می کند به چند رزمنده که از مردم می خواهند برای نجات جان شان شهر را ترک کنند مردم هم مسخره می کنند که با کدام وسیله؟!
صحنه طوری است که بین رزمنده ها و مردم هیچ محبتی نیست، بلکه آنها را هم مسخره می کنند.
این کتاب برگی از تاریخ ایران است که خیانت به مردم ایران است و غیرت و تعصبشان.


نقد رمان اینترنتی گناهکار : فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک دختر در خانه ­های مردان غریبه و پر از صحنه­ های تحقیر و توهین

نقد رمان اینترنتی گناهکار : فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک دختر در خانه ­های مردان غریبه و پر از صحنه­ های تحقیر و توهین

!!!!!!!!!!

نقد رمان اینترنتی گناهکار ، نویسنده فرشته۲۷

وقتی از خط قرمزی عبور می­ کنی، چراغ قرمزی را ندیده می­ گیری، حصار و دیواری را بی­ خیال می ­شوی و پا در حریم تعریفی دیگران می­ گذاری، گناه کرده ­ای.

حالا فرقی نمی­ کند،
گناه، گناه است،
دلی را بشکنی،
حقی را بخوری،
غیبتی بکنی،
تهمتی بزنی،
دروغی بگویی،
تماما حرف خدا را گوش نداده­ ای و خدا قهرش می­ گیرد که تو حریم نگه نداشته ­ای.

باز هم فرقی نمی­ کند،
نماز نخوانی،
برای خدا شریک قائل شوی،
به پدر و مادرت بی ­احترامی کنی،
حجاب را مسخره کنی،
همه ­اش فراتر رفتن از خط قرمز قوانین است و خدای مهربان را ندید گرفتن.

این تعریف درست گناه است و رمان گناه­کار نوشته ­ای معمولی است که چون از ابزارهای تحریک احساس جوانان استفاده کرده است و لحظاتی باب میل نفس و هوس، خلق کرده،
شدیدا هم مورد استقبال قرار گرفته است.

یک نکته در رمان­ های فضای مجازی به چشم می ­خورد و آن ارائه ی تعریف­ های جدید و نسبی برای هر چیزی است. در این رمان هم گناه» و آلودگی» و عبور از خطوط قرمز» و … تعریف مشخصی ندارد، کاملا نسبی است. در جای جای داستان می­ بینید که اگر یک مردی به حریم دختری دست درازی کند، فردی کثیف است چون دختر از او بدش می­ آید ولی مرد دیگری اگر حریم را بشکند چون مقبول است پس گناه نیست.

این رمان و دیگر رمان­ها خدا را قبول دارند اما نه با تعریفی که خود خداوند از خود به مخلوقاتش گفته است بلکه از زاویه نگاه بشری به خدا. خدایی که گاهی باید حرفش را قبول کرد و هر از گاهی می ­شود ندیده ­اش گرفت.

در طول رمان، صحنه­ های عجیبی دیده می ­شود که یکی از آن­ها عاشق شدن دختر به قیافه و ژست پسری است که او را شکنجه می ­دهد، بسیار وحشیانه برخورد می­ کند، حرمت او را نگه نمی­ دارد، رنج و زجرش می­ دهد،
تحقیر و تهدیدش می­ کند، زندانی و محرومش می­ کند، بارها مقابل چشمانش با دختران دیگر مراوده می­ کند و …

و این پسر نکته اخلاقی، فکری و روحی مثبتی
جز
پول و قیافه و ژست و … ندارد.
در جامعه ­ی ما که طلاق رو به ازدیاد است، واقعا می ­شود دریافت که ملاک­ های انتخاب چقدر اشتباه است و در طول زندگی متوجه می­ شوند که این پول و قیافه و پوشش نیست که خوشبختی می­ آورد، بلکه اخلاق و فهم و شعور دینی است که فرد را رشد می­ دهد.

به هر حال کتاب در فضایی احساساتی و کاملا غیر منطقی برای علت زندگی یک دختر در خانه ­های مردان غریبه جلو می­ رود که پر از صحنه­ های تحقیر و توهین
و یا احساسات یک دختر به یک پسر است،
پسری گناه­کار و دختری خوار  که هر چه بیشتر تحقیر می ­شود، بیشتر عاشق می­ شود.
خدا وکیلی دختران امروز ما که با یک چشم غره والدین و معلمین­شان تا چند روز قهر می­ کنند چرا از این رمان تعریف می­ کنند، فقط خودشان می­ دانند…


کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) : پردازش زیاد بدی­ ها و اثرات تربیتی آن

کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) : پردازش زیاد بدی­ ها و اثرات تربیتی آن

کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان

طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراخ­تر و گشادتر از همه­ ی چهار چوب­هاست. راحت ­تر می­توانی حرف‌هایی بزنی که همیشه نمی­‌شود زد، حتی ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بی‌­ادبانه شود ولی به هرحال راحت­‌تر می‌­شود.

داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است. نوجوان­ها کتاب‌هایش را دوست دارند. یک فصل شیرین برای آشتی دادن نسل نوجوان با جنگ مظلوم ما شده است و این خیلی خوب است،
و اینکه نشان می­‌دهد مؤمن با نشاط و سرزنده است هم خیلی خوب است،
فقط کاش کمی دقت می‌­کرد.
در جلد دوم گردان قاطرچی­‌ها نکات منفی دارد که اثر مثبت قطعا نمی­‌گذارد. هر چند تلاش کرده که روند تربیتی به کارش بدهد و شخصیت­ های شر و شیطان را در طول زمانِ بودنشان در جبهه و کنار مربی­‌ها تغییر بدهد، اما باز هم پردازش زیاد بدی­ها، ضربه­‌ ی خودش را می­‌زند.

تکه کلام­های ناشایست از زبان شخصیت­‌ های نوجوانی که پر انرژی‌ اند و نه لات و بی­‌خانواده، خودش می­‌ شود الگوی کلامی برای این نسل و چنین برخوردها و تعاملاتِ نه چندان مطلوب، که در سر تا سر کتاب دیده می­‌شود. بهرحال دوستان ما که دادند بچه‌­­هایشان خواندند و خندیدند، بعد هم دیدند تکه کلام ­ها و تقلب­ هایشان را هم خوب یاد گرفته اند.
نتیجه آن­که این جلد گردان قاطرچی­‌ها را توصیه نمی‌­کنیم.


نقد رمان با گرگ ها : رمانی با تم کاملا ی  و القا مثبت  خوی وحشی گری

نقد رمان با گرگ ها

نقد رمان با گرگ ها : رمانی با تم کاملا ی و القا مثبت خوی وحشی گری


نقد رمان با گرگ ها نوشته کترین راندل.
رمان نویس انگلیسی که برای روسیه نوشته شده است

در کشور روسیه اشراف گرگ نگه می دارند. آن را تربیت می کنند تا به کسی آسیب نزند. اما اگر به کسی آسیب زد در جنگ رهایش می کنند.

داستان درباره مادر و دختری است که در خانه ای در برفها زندگی می کنند.
آنها در این خانه به وحشی کردن گرگ های رها شده ای که با ناز تربیت شده بودند ،می پردازند.
مادر روی صورتش جای چنگال گرگ است.
دوتا از انگشتانش را گرگ خورده است.
سرگوش دختر خورده شده است و…

در کتاب هیچ استدلالی برای علت وحشی کردن آنها آورده نشده است.

مادر و دختر وحشی و کثیف اند در همه جای خانه تکه گوشت های خورده شده توسط گرگ پیدا می شود.
گرگ هایی که از سمت اشراف می آیند موهای بلندی دارند این مادر و دختر می روند سرشان را می کنند داخل موهای این گرگ ها.
در حال حاضر شنیدنش موجب انزجار می شود.
اما نویسنده آنقدر زیبا داستان را جلو می برد که اگر همان موقع یک گرگ بگذراند جلوی مخاطب سرش را می کند در موهایش.

گرگ های وحشی شده از خانه بیرون می زنند و به دیگران آسیب می زنند.
به ماموران حکومت مرکزی تزار آسیب می زنند و سه تا از سربازها را گاز گرفته و دستهای آنها را کنده اند. تزار برای جلوگیری از این مساله دستور نابودی این گرگها را می دهد.

ولی مخاطب دیگر به گرگ وحشی علاقه مند  است.
یک ژنرال این مادر و دختر را می زند که دیگر به این کار ادامه ندهند.
اما آنها توجه نمی کنند و مخفیانه به کار خود ادامه می دهند.
ژنرال خانه ی آنها را آتش می زند ،اما خواننده دیگراز مادر و دختر، که گرگ ها را وحشی می کردند و از وحشی­گری گرگ بدش نمی آید .
بلکه از ژنرال متنفر می شود و طرفدار گرگ خبیث وحشی هست.

پس از آتش زدن خانه شان یکی از سربازهای تزار طرفدار این دختر می شود و به او کمک می کند خودشان را می رسانند به حکومت مرکزی.
مردم هم به همراه گرگهای وحشی به آنها می پیوندند و طرفدارشان می شوند.

سر و ضعشان ژولیده،
لباسهایشان بوی خون گرگ می دهد.
آلودگی و کثیفی…
این موارد در داستان ذکر می شود اما مخاطب منزجر نمی شود.

شاید فقط ۵۰۰۰ بار کلمه گرگ در داستان وجود دارد.

در حکومت مرکزی وارد شده، گرگ ها به سربازان که از ترس نمی توانند شلیک کنند حمله می کنند و خلاصه با کمک گرگ ها حکومت را سرنگون می کنند.

نویسنده کتاب انگلیسی است.

داستان ها انگلیسی است.

حکومت ظالم است، گرگ وحشی خوب است .

وحشی کننده گرگ خوب است.

مردم طرفدار وحشی ها هستند.

نتیجه آنکه حاکمان انگلیسی که صدها سال است با ظلم به کشورها سلطه دارند و وحشیانه هرجا می روند خراب می کنند. مثال دم دستیش قتل عام هشت میلیون ایرانی در صد سال گذشته است ،رمان چاپ می کند برای آنکه حکومت روسیه را سرنگون کند.

نکته: جالب این است که در برفها به شدت مقاومت می کنند.

بعضی نقاط کتاب تکه های نامیزانی دارد که اول فکر می شود که ایرادات کتاب همین تکه هاست ،اما وقتی به جلو می رویم متوجه مسایل مهم تر می شویم.

مثلا دختر وحشی است،
زنها وحشی اند،
نقش زن را حساب کنید ،
زن ها انقلاب را مدیریت می کنند

کاری که با اندلس کردند و زنها را به فساد کشیدند و جامعه را خراب کردند،
در ایران هم دارند با فسادی که ترویج می کنند، زنها را به میدان می اورند و قصد سرکوب دارند.

جالب آن است که خوی وحشی گری تقدیس شده اگر نگوییم تسبیح شده و پاک نشان داده شده است.

بریده ای از کتاب:

 نگهبانان خیلی چیزها دارند که ما نداریم در عوض ما خیلی چیزها داریم که آنها ندارند.

آنها آموزش دیدند اسلحه دارند در عوض ما سبک وسریعیم.
ما می تونیم از ناودانها بالا بریم آنها نمی توانند دنبال ما بیایند.
قدمهای ما کمتر سرو صدا می کنه.

مدام دارد ترغیب می کند اگر چیزی نداریم…

….اونا خیلی چیزا رو فراموش کردند یادشون رفته چه جوری گاز بگیرند ،
تف کنند،
چنگ بزنند،
ما هم که قرار نیست مثل آقایون متشخص بجنگیم؛
کاملا کتاب وحشی است.

نکته: اسم سرباز جذب شده به سمت دختر که بخاطر عقایدش سه روز در خانه ژنرال شکنجه شده است ایلیا است.

نوشتارش خیلی جذاب نیست ، فقط آنهایی که کتاب ترسناک دوست دارند جذب می شوند. تکرار کتاب بسیار زیاد داشت و بالای صد صفحه آن قابل حذف است.

اما برای جذب شدن خواننده و علاقه مندی او به گرگ ها و وحشی گری های انها آنقدر داستان را کش می دهد ،که خواه ناخواه مخاطب با گرگها مانوس می شود.
و آن زمان وقتی در داستان گرگی وحشی گری می کند و کسی را گاز میگیرید مخاطب ناراحت نمی شود.

نکته هیچ سربازی نمی تواند به گرگها شلیک کند و به جز یکی دوتا گرگ کشته نمی شوند. جالب آن است که سرباز تفنگ دار ضعیف است گرگ قوی است و مخاطب نیز گرگ را تقدیس خواهد کرد.
کتاب کاملا تم ی دارد و در ذهن ها القاءات خاصی ایجاد می کند…  


نقد رمان چایت را من شیرین می کنم : کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش می‌لرزد.

نقد رمان چایت را من شیرین می کنم

نقد رمان چایت را من شیرین می کنم : کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش می‌لرزد.


نقد رمان چایت را من شیرین می کنم ، نویسنده: زهرا بلند‌دوست
کتاب ماجرای دختری است با پدری از سازمان منافقین و مادری معتقد.
اما سارا در این میان تنها برادرش، دانیال را دوست دارد و شیفته اوست.
او پدرش را سازمانی متعصب و مادرش را مذهبی بی‌عرضه می‌داند.

مادر این داستان اهل جنگیدن برای حفظ زندگی و شور و نشاط خانواده اش هست یا نه؟
اگر اهل مبارزه است پس نمی تواند افسرده باشد.
اگر اهل مبارزه نیست، پس چرا با دو بچه و همسر منافقش رفته خارج از کشور و طلاق نگرفته از همسرش؟

این مادر انقدر افسردگی می گیرد که به انسان القا می شود که:
اگر پای دینت بایستی در آخر افسردگی می گیری !!!
اما آیه قرآن است که ان تنصرو الله ینصرکم» : اگر خدا را یاری کنید خدا هم شما را یاری می نماید.
مادری که اینگونه مقابل پدر می ایستد، پس کجاست یاری خدا برای او؟ چرا واقعیت که برخورد محبت آمیز خدا با بندگان مومنش هست در کتاب به خوبی نشان داده نشده؟!

جذابیت کتاب خوب است و مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند.
نویسنده می‌کوشد خدا، اسلام، انقلاب، سپاه و اطلاعات را خوب معرفی کند و داعش و اربابانش را پلید….

نمی‌گویم موفق نبوده است اما کتاب با مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کند که معرفی آن به عنوان کتاب خوب جای تأمل دارد.

اما برخی از این مشکلات:

۱. ابتدای کتاب، قوت داستان در نقد خدا و اسلام زیاد است، نویسنده خوب از خجالت خدا و مذهبی‌ها درمی‌آید.
اگر کسی کمی سست ایمان باشد در میان چینش داستان و اتفاقات ناگوار آن دست دلش می‌لرزد و به سارا و ساراها حق می‌دهد که این چه خدایی است….


بیش از اندازه حس نفرت دختر داستان زیاد است به طوری که از ابتدا تا انتهای داستان به خدا و مسلمانان دری وری می گوید، در صورتی که این حس نفرت بسیار زیاد ، مربوط به این سن نیست؛
بلکه مربوط به یک خانم ۶۰ ساله است .
در این سن ، این حس بسیار راحتتر از این حرفها عوض می شود.

اما در ادامه ی ماجرا که سارا می‌ خواهد از اسلام دفاع کند جریان چندان منطقی نیست؛
بلکه خواننده با دختری احساساتی روبروست که تحت تأثیر جو و دلی که درگیر عشق است، اسلام را می‌ پذیرد.
مغالطات اول داستان باید جای خود را به منطق بدهد که این اتفاق نمی‌ افتد.


۲. دیالوگ های سارا به دختری که در آلمان بزرگ شده نمی‌ خورد؛
بلکه بیشتر شبیه دختران احساساتی و گاهی لوس است که در همین کوچه پس کوچه‌ ها بزرگ شده‌ اند.
البته این بیان ، تعریف از تربیت شده‌ های خارج نیست، نوع بیان مدنظر است که حرفه‌ ای نوشته نشده.


۳. طی یک سری اتفاقات پسری جوان می شود حافظ این دختر جوان ، که بعدا شهید می شود.
رابطه سارا با حسام که نامحرم هستند اصلا صحیح نیست و وزارت اطلاعات قطعا برای چنین مواردی نیروی زن قرار می‌دهد.
این همه خلوت و قرآن خواندن و لقمه گرفتن….

دختر ویژگی خاص خوبی ندارد که پسر بخواهد عاشق او بشود، آن هم پسری که اینقدر فعال و… است.
به صحنه های تکراری زیاد پرداخته است و اینکه واضح صحنه های عشق بازی دختر و پسر را بیان کرده که این دور از شان مدافعان حرم است.
شخصیت ها، شوخی ها و مراوده هاشون سبک است.


۴. حسام پس از عقد در جواب سارا که می گوید: مگه تو رنگ چشمهایم رو دیده بودی؟» ؛

جوابی می‌ دهد که شأن بچه‌ های اطلاعات را زیر سؤال می‌برد.

۵. مادر سارا زن مذهبی و بی‌ عرضه‌ ای است که جز دعا چیزی بلد نیست.
با توجه به عاقبت بخیری دانیال و سارا می‌ شد تمام این دعاها و رفتارهای مادر جهت صحیح به خود بگیرد.

۶. نویسنده تا توانسته اتفاقاتی آورده تا کشش داستان را زیاد کند به طوری که حوصله ی خواننده از این همه اتفاقات که گاهی طی ۲ ،۳ صفخه پیش می آید سر می رود و از این همه کش و قوس خسته می شود.

نقاط مثبت:

داعشی ها را خوب زیر سوال برده است.

اطلاعات و سپاه را خوب نشان داده است.

منش رفتاری غرب در مقابل داعشی ها را بیان کرده است.

اخلاق متدین را خوب نشان داده است.

بدی سازمان مجاهدین را خوب نشان داده است.

معما گونه بودن داستان آن را جذاب کرده است

در مجموع خانم بلنددوست نویسنده توانایی است که با اصلاح این موارد و تلاش در عرصه نویسندگی، می‌ تواند آینده‌ ی خوبی داشته باشد ان‌ شاالله.


نقد رمان جای خالی سلوچ : خستگی و ناامیدی پس از خواندن چند صد صفحه رنج و سختی

نقد رمان جای خالی سلوچ

نقد رمان جای خالی سلوچ : خستگی و ناامیدی پس از خواندن چند صد صفحه رنج و سختی


نقد رمان جای خالی سلوچ نوشته ی محمود دولت آبادی

کتاب­های دولت ­آبادی را هر وقت دست می­ گیرم می­ دانم که پا بر دامنه کوه بلند توصیفات می­ گذارم.
یا نباید خسته بشوم،
یا باید که قید بسیاری از پاراگراف­ها را بزنم،
یا در جایی باید تندخوانی کنم،
و یا نه یکباره، که چند روز یا هفته­ ای به آرامی کتاب را تمام کنم،
و حتما آخر کتاب هم کمی سردرگم و ناامید و دِپرس خواهم بود.

کنار تمام جملات توصیفی زیبا و گاه حکمت­ آمیز و کلماتی که دولت­ آبادی مثل نانوایی با مهارت؛ که خمیر در دستش، آسوده چپ و راست و گلوله و پهن می­ شود؛ دولت آبادی هم چیدن و گزیدن تکرارهای بدون حس تکرار و چسباندن و قید زدن و مضاف کردن و وصف کردن و استعاره و تشبیه و ایهام مثل خمیر است برایش، می­ چیند و جلو می­ برد داستان را.

هر چند که ترجیح می­ دهم چندان دور و بر دولت آبادی نچرخم تا از غم­ها و مشکلات وحشتناک و بی­ پایان انسان­های سردرگم و آواره­ ی از درون و خسته و نابود، دچار افسردگی نشوم.

جالی خالی سلوچ پدری را به تصویر می­ کشد که بعد از رفتنش جایش چون چاهی عمیق در زندگی خانواده­ اش سرباز می­ کند و بار مشکلات را می ­آورد و درماندگی را چنان در درون خودش جای می­ دهد که رهایی از آن ممکن نیست. چنان که مادر هاجر به زور عروس شده و عباس پیر شده و ابرام  وامانده را رها می­ کند و به دنبال سلوچ گم و گور روان می­ شود و تو می­ مانی که پس از چند صد صفحه زجر و رنج و سختی، هیچ گشایشی که نشد تازه خانواده از هم پاشید به یک امید واهی.

شاید عمق فاجعه، نبودن ستون یک خانه، یعنی پدری آرام و فقیر آن هم در فضای فقر فرهنگی و دینی قبل از انقلاب را هیچ کس جز دولت آبادی نتواند به تصویر بکشد اما حقیقت جامعه غیر از این است که زنی توانمند چون مردان نتواند زندگی را بچرخاند.
بگذریم دولت آبادی است و توانمندی قلمش و غورش در دل جامعه­ ای پر از بدی .
و من این تصویرسازی را دوست ندارم چون کتاب می­ خوانم تا یاد بگیرم،
تا قدرتمند شوم….
تا امیدوار باشم و …
نه خسته و ناامید و ….


نقد رمان طوفان دیگری در راه است : همیشه یک روزنه­ ایی هست که باز است، باید ببینی!

نقد رمان طوفان دیگری در راه است

نقد رمان طوفان دیگری در راه است : همیشه یک روزنه­ ایی هست که باز است، باید ببینی!


طوفان دیگری در راه است نوشته ی سید مهدی شجاعی

داستان تحول انسان­هاست، جوانی با استعداد که در اجتماعی فاسد تمام استعدادها و دارایی­ های درونیش بر باد می­ رود، این جوان ­مرد و زنش فرقی ندارد اما تنها خواستن است که هر دوی آن­ها را به خوش­بختی می­ رساند. پسری خوش استعداد که به خاطر خانواده و جامعه توسری­ خور است، تشنگی محبت، او را به زنی وصل می­ کند و هر دو در مسیری، زندگی درست را پیدا می­ کنند.

پیام اصلی:
راه برای رسیدن به رشد برای هیچ­کس بسته نیست، فقط باید اراده کنی و بخواهی.
همیشه یک روزنه­ ایی هست که باز است، باید ببینی!

انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا

پیام­های فرعی:
هر چیزی در عالم هستی تأثیر گذار است، کلام ما، نگاه ما، …
کار اثرگذار کاری است که تداوم داشته باشد، نویسنده در مسیر تربیتی که در کتاب دارد؛ دقت بالایی به کار برده و سعی می­ کند امر و نهی را مستقیم به کار نبرد.

نقاط ضعف:
پرداختن زیاد به فضاسازی­ هایی که منفی است و خواندنش چندان منفعت ندارد .
نامه­ ها گاهی طولانی است و در جایی، کار ناشایست خودش را در راه خدا عنوان می­ کند که عجیب است .

کمال (کامی): پر استعداد است، زبان تندی دارد و رک­ گو است، جامعه او را درک نمی­ کند اما تشنه­ ی درک محبت و فهمیدن خوبی­ هاست.

زینت: بزرگ شده در خانواده­ ای مذهبی است که به علت تنهایی و ناآگاهی در مسیر بد می­ افتد.

کتاب برای دبیرستان به بالا مناسب است.
مخصوصا کسانی که حس می­ کنند دیگر راه رهایی و نجاتی ندارند و افتاده اند در گرداب بدی­ ها، گردابی است که می­ بلعدشان.
اما این داستان نقطه­ ی امیدی می ­شود برای همه جوانان که بدی­ها، گرداب نیست اگر بخواهید.
بلکه تنها چاله ­هایی است که می­ توانید با یاری یک خوب از آن­ رها شوید.

همیشه یک خوب می­ تواند شما را تازه و نو نوار کند.
در این داستان خوب، همان مصطفی چمران است مصطفی، فراتر از زمان و مکان شاهد همه چیز است.
فقط باید بخواهی در منظر آن­ها خودت را قرار بدهی.


نقد رمان نفوذ در موساد : با خواندن این کتاب حس غرور و سربلندی می کنی.

نقد رمان نفوذ در موساد

نقد رمان نفوذ در موساد : با خواندن این کتاب حس غرور و سربلندی می کنی.


نقد رمان نفوذ در موساد نوشته ی صالح مرسی


این کتاب و دو سه تا برادر های این کتاب را که می­ خوانی پر از انرژی می­ شوی، احساس غرور و سربلندی می­کنی حس زنده و پویا بودن در درونت می شکفد.

نویسنده ی این کتاب یک تابوشکن است.

بت بزرگ اما توخالیِ اسرائیل؛ چنان برای خودش هیبت ساخته که دولت­ها و ملت­ها از ترسشان نمی ­توانند تکان و مخالفتی داشته باشند، اماصالح مرسی نویسنده این کتاب با بیان حقایقی از مجاهدت های جوان های شجاع مصری، روحیه ی مبارزه را در دل ها زنده می کند.

نفوذ، داستان جوانان مصری است که در زمان انور سادات پایه های وزارت اطلاعاتی مصر را می ­گذارند و با امید و ایمان و دست­های خالی به جنگ اطلاعاتی اسرائیل می­ روند. آن­ها جوان مصری بنام رافت را  در سرزمین اشغالی و میان صهیونیست­ها وارد می­ کنند تا در عرصه­ های مختلف مقابل اسرائیل بایستند.

ازخودگذشتگی، ایمان، تدبیر، زیرکی، شکستن هیبت دشمن، ذلیل و خوار دیدن دشمن، سست بودن تار عنکبوتی اسرائیل و…. همه ثمره خواندن این کتاب است.

ضمن اینکه نویسنده به زیبایی قلم را بر کاغذ حرکت داده و داستان را به جا و زیبا خلق کرده است.

لذت هیجان و معما گونه بودن کتاب برای جوان­ ها آن قدر زیاد است که کتاب را با همه ی دلهره­ ها و ترس­ها زمین نگذارند…. خوب می­ شد اگر کتاب دل­نوشته های یک طلبه» هم همین طور داستان­پردازی و قلم­زنی می ­شد و…


نقد رمان طوفان دیگری در راه است : همیشه یک روزنه­ ایی هست که باز است، باید ببینی!

نقد رمان طوفان دیگری در راه است

نقد رمان طوفان دیگری در راه است : همیشه یک روزنه­ ایی هست که باز است، باید ببینی!

 

طوفان دیگری در راه است نوشته ی سید مهدی شجاعی

داستان تحول انسان­هاست، جوانی با استعداد که در اجتماعی فاسد تمام استعدادها و دارایی­ های درونیش بر باد می­ رود، این جوان ­مرد و زنش فرقی ندارد اما تنها خواستن است که هر دوی آن­ها را به خوش­بختی می­ رساند. پسری خوش استعداد که به خاطر خانواده و جامعه توسری­ خور است، تشنگی محبت، او را به زنی وصل می­ کند و هر دو در مسیری، زندگی درست را پیدا می­ کنند.

پیام اصلی:
راه برای رسیدن به رشد برای هیچ­کس بسته نیست، فقط باید اراده کنی و بخواهی.
همیشه یک روزنه­ ایی هست که باز است، باید ببینی!

انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا

پیام­های فرعی:
هر چیزی در عالم هستی تأثیر گذار است، کلام ما، نگاه ما، …
کار اثرگذار کاری است که تداوم داشته باشد، نویسنده در مسیر تربیتی که در کتاب دارد؛ دقت بالایی به کار برده و سعی می­ کند امر و نهی را مستقیم به کار نبرد.

نقاط ضعف:
پرداختن زیاد به فضاسازی­ هایی که منفی است و خواندنش چندان منفعت ندارد .
نامه­ ها گاهی طولانی است و در جایی، کار ناشایست خودش را در راه خدا عنوان می­ کند که عجیب است .

کمال (کامی): پر استعداد است، زبان تندی دارد و رک­ گو است، جامعه او را درک نمی­ کند اما تشنه­ ی درک محبت و فهمیدن خوبی­ هاست.

زینت: بزرگ شده در خانواده­ ای مذهبی است که به علت تنهایی و ناآگاهی در مسیر بد می­ افتد.

کتاب برای دبیرستان به بالا مناسب است.
مخصوصا کسانی که حس می­ کنند دیگر راه رهایی و نجاتی ندارند و افتاده اند در گرداب بدی­ ها، گردابی است که می­ بلعدشان.
اما این داستان نقطه­ ی امیدی می ­شود برای همه جوانان که بدی­ها، گرداب نیست اگر بخواهید.
بلکه تنها چاله ­هایی است که می­ توانید با یاری یک خوب از آن­ رها شوید.

همیشه یک خوب می­ تواند شما را تازه و نو نوار کند.
در این داستان خوب، همان مصطفی چمران است مصطفی، فراتر از زمان و مکان شاهد همه چیز است.
فقط باید بخواهی در منظر آن­ها خودت را قرار بدهی.


نقد رمان جای خالی سلوچ : خستگی و ناامیدی پس از خواندن چند صد صفحه رنج و سختی

نقد رمان جای خالی سلوچ

نقد رمان جای خالی سلوچ : خستگی و ناامیدی پس از خواندن چند صد صفحه رنج و سختی

 
نقد رمان جای خالی سلوچ نوشته ی محمود دولت آبادی

کتاب­های دولت ­آبادی را هر وقت دست می­ گیرم می­ دانم که پا بر دامنه کوه بلند توصیفات می­ گذارم.
یا نباید خسته بشوم،
یا باید که قید بسیاری از پاراگراف­ها را بزنم،
یا در جایی باید تندخوانی کنم،
و یا نه یکباره، که چند روز یا هفته­ ای به آرامی کتاب را تمام کنم،
و حتما آخر کتاب هم کمی سردرگم و ناامید و دِپرس خواهم بود.

کنار تمام جملات توصیفی زیبا و گاه حکمت­ آمیز و کلماتی که دولت­ آبادی مثل نانوایی با مهارت؛ که خمیر در دستش، آسوده چپ و راست و گلوله و پهن می­ شود؛ دولت آبادی هم چیدن و گزیدن تکرارهای بدون حس تکرار و چسباندن و قید زدن و مضاف کردن و وصف کردن و استعاره و تشبیه و ایهام مثل خمیر است برایش، می­ چیند و جلو می­ برد داستان را.

هر چند که ترجیح می­ دهم چندان دور و بر دولت آبادی نچرخم تا از غم­ها و مشکلات وحشتناک و بی­ پایان انسان­های سردرگم و آواره­ ی از درون و خسته و نابود، دچار افسردگی نشوم.

جالی خالی سلوچ پدری را به تصویر می­ کشد که بعد از رفتنش جایش چون چاهی عمیق در زندگی خانواده­ اش سرباز می­ کند و بار مشکلات را می ­آورد و درماندگی را چنان در درون خودش جای می­ دهد که رهایی از آن ممکن نیست. چنان که مادر هاجر به زور عروس شده و عباس پیر شده و ابرام  وامانده را رها می­ کند و به دنبال سلوچ گم و گور روان می­ شود و تو می­ مانی که پس از چند صد صفحه زجر و رنج و سختی، هیچ گشایشی که نشد تازه خانواده از هم پاشید به یک امید واهی.

شاید عمق فاجعه، نبودن ستون یک خانه، یعنی پدری آرام و فقیر آن هم در فضای فقر فرهنگی و دینی قبل از انقلاب را هیچ کس جز دولت آبادی نتواند به تصویر بکشد اما حقیقت جامعه غیر از این است که زنی توانمند چون مردان نتواند زندگی را بچرخاند.
بگذریم دولت آبادی است و توانمندی قلمش و غورش در دل جامعه­ ای پر از بدی .
و من این تصویرسازی را دوست ندارم چون کتاب می­ خوانم تا یاد بگیرم،
تا قدرتمند شوم….
تا امیدوار باشم و …
نه خسته و ناامید و ….


نقد رمان قلعه دیجیتالی : آمریکایی­ ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول !!!

نقد رمان قلعه دیجیتالی

نقد رمان قلعه دیجیتالی : آمریکایی­ ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول !!!

 

نقد رمان قلعه دیجیتالی، نویسنده: دان براوون 
قلعه دیجیتالیِ اطلاعاتی آمریکا، یک قلعه بسیار پیشرفته و محکم است و غیرقابل نفوذ!
یک ژاپنی که بر اثر بمباران شیمیایی امریکا معلول به دنیا آمده است، به مرور زمان نفرتش از آمریکا از بین می­ رود و جذب سازمان اطلاعاتی و رمزشکن آمریکا می­ شود.

در قلعه دیجیتالی آمریکا، تمام مکالمات، تمام ایمیل­ها و نامه­ ها و… خوانده می ­شود و هیچ کس هیچ حریم شخصی ندارد.

دانشمند معلول ژاپنی که حالا شهروند آمریکا حساب می­ شود، اعتراض می­ کند و اخراج می­ شود.

در طول داستان خواننده راضی به این شکستن حریم شخصی و ی اطلاعاتش می ­شود؛ چون به خواننده القا می­ شود که جاسوسی زندگی شخصی مردم برای حفظ امنیت و کنترل دشمن و خنثی سازی توطئه بر علیه جامعه­ ی آمریکاست؛
حفظ امنیت شهروندانش توسط جامعه­ ی نخبه و نابغه­ ی آمریکا!

پس معلول ژاپنی در نگاه خواننده مشکل دارد، اما او پس از اخراج و توطئه­ گر نشان داده شدنش در رسانه­ ها و اذهان مردم به دلیل آنکه کسی حرف­های حقش را باور نمی­ کند، سعی می­ کند قلعه را نابود کند، ولی در طول کتاب با تمام تلاش­ها و برنامه­ های دقیق و از جان گذشتگی نیروها نمی­ تواند قلعه را نابود کند.

چند نکته:

-دشمنِ آمریکا و کسی که زندگیش به خاطر جنایت آمریکا در معلولیت می­ گذرد، خودش می­ شود یکی از نیروهای خدمت کننده به آمریکا!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!


یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!

-آمریکایی­ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول! در ادبیات دیپلماسی این شخصیت سازی پر از پیام است!

-جاسوسی در زندگی خصوصی و شخصی­ مردم مقبول می­ افتد! جالب این جاست که برای کار خلاف خودشان رمان می­ نویسند.


به شدت رسانه­ ی مجازی بر علیه سپاه پاسداران فضا سازی می­ کند که نرم­ افزار سروش را وسیله­ ی جاسوسی دولت ایران معرفی می کند و مردم را از عضو شدن در این نرم افزار منع می­ کند اما کار خودشان که راست هم هست، درست و خوب نشان می­ دهد!

-آخر داستان و بعد از پانصد صفحه فراز و نشیب بسیار، پیروز میدان آمریکاست! و ژاپنی باز هم خدمت می کند و رمز را نشان می دهد تا آمریکا نپاشد. با اینکه مردمش کشته شده ­اند. بالاخره همه دنیا باید کمک بدهند و باید ذلیل آمریکا باشند.

 -این قلعه شکست­ ناپذیر است. آمریکا پیروز است.

-حتی اگر تا مرز نابود شدن قلعه برود ولی در لحظه آخر دشمن ­کشته و قلعه نجات پیدا می­ کند!

-در این میان نزدیک به ۲۰ نفر کشته می­ شوند اما شما احساس ناراحتی نمی­ کنید و فکر می ­کنید که باید می­ مردند از زن و مرد و بچه… بمیرند تا قلعه حفظ بشود.
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!


هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!

در کتاب، آمریکاییها از جنایاتشان بر علیه چندصد هزار نفر زن و مرد و بچه­ ی ژاپنی ناراحت نیستند و در کمال خونسردی از رمز آن برای شکستن ویروسی که به قلعه حمله کرده کمک می­ گیرند…
نابغه­ های آمریکا در حقیقت دنیا را تهدید می­ کنند که اگر بر علیه آمریکا اقدامی کنید بمب هسته­ ای در انتظارتان است.

نتیجه:
شکست­ ناپذیر بود آمریکا:

۱-نویسنده طوری ترسیم کرده که شما متوجه نمی‌شوی!

۲-بسیار پیچیده و وحشتناک و دور از ذهن سیستم اطلاعاتی آمریکا رو ترسیم کرده است.

۳-عمدا برای آمریکا ابهت ایجاد کرده ترس و ابهت!
و یکسری کلمات رو به کار برده که خواننده متوجه نمی‌شود.

۴- یک سیستم رمزشکن خاص این‌ها دارند که می گویند هیچ رمزی تو جهان نیست که توسط اونا شکسته نشود بعد این رمز دانشمند ژاپنی را که نمی‌توانند بشکنند بخاطر این است که رمزی در کار نبوده و گرنه هیچ کسی در مقابل آمریکا هیچ چیزی برای ارائه ندارد.

نکته مهم:

فعلا که ایران نفوذ داشته روی سیستم امنیتی آمریکا و ۳تا پهپادشون رو ما نشوندیم روی زمین!

و اونا هنوز یک پهباد ما رو هم نگرفتند!

در جنگ ۲۲ روزه شکست خوردند. در جنگ ۳۳ روزه هم! و در عرصه­ های دیگه هم…

وخیلی کارای دیگه که می توانید در فضای مجازی بخوانید.


نقد کتاب سه دختر حوا : مهم نیست سکوت کنی تا کسی بمیرد، خودت را به بی­ خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، مهم این است که راحت باشی.

نقد کتاب سه دختر حوا : مهم نیست سکوت کنی تا کسی بمیرد، خودت را به بی­ خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، مهم این است که راحت باشی.

 

نقد کتاب سه دختر حوا ، نویسنده الیف شافاک

خلاصه کتاب:

کتاب سه دختر حوا داستان دختری به نام پری است که در ترکیه زندگی می­ کند،
مادرش مسلمانی متعصب و پدرش لاابالی است.
برادرانش هم همین­ طور، با افکاری متفاوت اند!
در خانه پری درگیری لفظی جریان دارد و خبری از محبت بین والدین نیست،
و پر است از شبهه و سردرگمی و…
تا اینکه در دانشگاه آکسفورد قبول می ­­شود، آنجا هم بین مونا و شیرین گیر می­ افتد.
مونای متعصب، شیرین وِل!

می ­رود کلاس استادی به ­نام آزرا که درباره خدا تکلیفش مشخص شود؛
عاشق استاد می ­شود
و البته همچنان پر از شبهه است و هیچ ایده و روشی در زندگی ندارد.

در این میان متوجه می­ شود شیرین و استاد با هم رابطه دارند،
پس خودکشی می کند
و این به پای استاد نوشته می ­شود و در سطح دانشگاه پخش می­ شود.

او خودخواهانه از استاد دفاع نمی­ کند، چون می­ داند نجات استاد نفعی برای خودش ندارد.
استاد اخراج می ­شود و خودش هم درس را رها می­ کند…
حالش خراب…
مردی ترک او را نجات می ­دهد و ازدواج می­ کنند.
در طول چهارده سال با دو بچه، کنار شوهرش هم­چنان عاشق آزرا بوده است… بالاخره به آزرا تلفن می­ کند و هر دو به هم ابراز عشق می­ کنند در قالب کلمات حافظ و مولانا و…

الیف شافاک نهایت رسیدن به آنچه­ که نیاز هر انسان است را در رجوع به عشق­ های شکست خورده می­ داند! عشقی که در ته دل باقی است و البته خوش­آیند است و طوری جلوه می­ کند که انگار حق همین است،
برگشتن به عشق قدیمی و فراموش نکردن آن حتی کنار همسر!
و خیانت­ ها، حرف اول را می زند در اندیشه و خیال او …

*****

زنبور را دیده­ اید موجودی کوچک و عجیب اما مقبول.

مقبول کل جهان است چون فایده­ ای شفابخش» دارد. برکتی معجزه وار که هیچ کس نتوانسته آن را نفی کند…
زنبور ه ای چند سانتی است که تولیدی اش معجزه می­ کند.
زنبور از هر گلی آذوقه تهیه نمی­ کند،
مرده خوار، کثیف خوار، آشغال خوار نیست،
پس تولیدیش هم هیچ­کدام از ویژگی­ های بالا را ندارد. او پاک و تمیز و خوب را برمی دارد و عسلی تحویل می ­دهد که همین است.

اما ه ای هم هست به ­نام عنکبوت؛ غذایش ات ریز است که درمانده ­وار به دامش می­ افتند، نتیجه خورد و خوراکش هم تاری است که در هر کجای زندگی دیده می­ شود و البته منفورانه با جارو جمع می ­شود.

خواستم بگویم بعضی از نویسنده­ ها این­ طورند.
بعضی مثل زنبورند خوب­ های دیدگان و شنیدگانشان را معجزه ­وار قلم می­ زنند و خواندن اثرشان شما را زنده می ­کند. تولیدی شان مثل عسل شفا بخش و مصفاست.

بعضی از نویسنده­ ها هم عقده­ وار، آنچه که بر روی کاغذ می ­آورند برون ریخته اندیشه­ ی خرابشان است. نتیجه­ ای هم که برای ذهن بشریت دارد:
اسارت دل و روح،
دست و پا زدن
و دیگر هیچ.

الیف شافاک زنی نه مسلمان که چرخیده در میان مسلمانان،
نه مسیحی که پا زده در میان مسیحیان،
نه آسیایی که متنفر از وطنش و نه اروپایی که سرخورده در میان اروپائیان است.

از همه­ جا تکه­ ای خوانده اما ندانسته، برداشته اما نخواسته، دیده اما نشناخته، شنیده اما نفهمیده!
در مغزش انباشته دارد و اما…

با تکه­ ها و بریده­ های نویسندگی،
آن هم در حد معمول سرهم می­ کند و خیال­وار می ­بافد.
می­ شود یک تار پهن که همان چند صد، صفحه­ های کتاب­هایش است.

می ­پاشد افکار درهم و برهمش را به زیورهای زیاد، می­ پوشاند…

در ملت عشق» مولوی پاک­باخته را به میان می­ آورد تا در سایه عشق الهی او، خیانت ­های اندیشه ­ای یک زن و فرارش به سوی یک مرد را بپوشاند.

و حال در کتاب سه دختر حوا »، دلش می­ خواهد کسری­ های ذهنش را در توهین به ارزش­های ادیان زیاد جلوه دهد.

تنش میان دین و بی ­دینی را در قالب تعصب و تحجر و آزادی می ­نگارد و کار را به جایی می ­رساند که می­ خواهد خدا از او معذرت­خواهی کند به خاطر بی­ عدالتی ­ها»

تحجر و تعصب هیچ­کدام مساوی دین نیست،
آزادی هم ضد دین نیست
اما در این رمان در جای­ جایش نفی دینداری رخ می­ دهد و جلوه ­های زشت و منفورانه از اسلام ارائه می ­شود. تمام کاری که الیف شافاک” می­ خواسته در طول رمان انجام دهد.

همان اسلامی که در کتاب قرآنش عسل مصفا را شفابخش می ­خواند و دانشمندان همه دنیا مقاله در اثبات آن می­نویسند و در بسیاری از درمان­ ها و داروها و غذاها از شفابخش بودنش بهره می­ برند،
همان اسلامی که هزاران معجزه را به چشم می­ نشاند و آرامش ­بخش است چون نجات بخش از منجلاب­ هاست در قلم الیف شافاک چنان درهم و برهم خلط شده و مغالطه آمیز جلوه می­ کند که انسان را متنفر می ­کند.

این یک مأموریت جدید» است برای دختری فرو خورده و خود باخته.
زنی که باید دید چه گرفته که اینگونه با قلمش زیر بنای جهان و خالق آن را به باد تمسخر می­ گیرد.

دین­ های آسمانی و خصوصا اسلام را با ادبیات خودش و افکار مغشوشش، مغشوش جلوه می­ دهد، زن­ ها را به خواری و ذلت دنیا نشان می ­دهد و….

  داستان سه دختر حوا را در این کتاب نمی­ خوانید بلکه تنها داستانی می­ خوانید که الیف شافاک می­ خواهد به خورد خواننده بدهد و آن هم نفی خدا و دین است. یعنی در حقیقت دارد اومانیست­گرایی خودش را نشان می­ دهد.
خود گرایی و محوریت من» و تمسخر دین و دینداران.

خیلی هم برای شافاک فرقی ندارد چه دینی، مهم بی­ دینی و رهایی است
حتی اگر به هیچ و پوچ» برسد،
حتی اگر به خیانت» و خودکشی» برسد!
اصلا او می­ خواهد دینی نباشد تا راحت خیانت کند و خیانت را شیرین و خوب جلوه دهد، اشتباه­ ها و بدکارگی­ و ظلم را عیب نداند و کلا دنیا هر طور که می­ شود بشود. مهم نیست!

در ادبیات داستان نویسی الیف شافاک این است که باید دنیا بگذرد،
حالا هر طور و هر جور، با هم کنار بیایید،
مهم نیست که حتی این وسط، تو سکوت کنی تا کسی بمیرد،
تو خودت را به بی­خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، اعتبارش خراب شود. مهم این است که راحت باشی
هر چند که این طور زندگی کردن، ناراحتت کند،
کلا به درک که ناراحتی و روال دنیا همین است دیگر!
هر چند با نداشتن دین و راه و روش درست، زندگی تلخ و سخت می ­شود، خب بشود…
زجر بکش تا بمیری.

شافاک در کتابش چنان پنجه به صورت دین می­­ اندازد و مسخره می­ کند و شبهه می­ اندازد که انگار در جایی آموزش دیده است و معامله ­ای کرده است که اینگونه نقش بازی کند.

غیر از صد و پنجاه صفحه اول که راحت حرف هایش را می زند؛
صفحات:
۳۸۰، ۳۷۹، ۳۹۲، ۳۹۳، ۴۳۶،
۴۳۷، ۱۷۲، ۱۷۴، ۱۹۶، ۲۵۶،
۲۸۲، ۲۱۹، ۳۲۵، ۳۴۴، ۳۴۶،
۳۵۲، ۳۵۶، ۳۵۷، ۳۰۲، ۲۹۸،
۲۹۱، ۳۴۲، ۳۱۹، ۳۱۶، ۳۰۴،۳۲۶
هم پر از شبهه است…


نقد رمان برادر انگلستان : واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش!!!

نقد رمان برادر انگلستان

نقد رمان برادر انگلستان : واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش!!!

 

نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه

داستان، داستان ایران است و مردمش.

قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…

و هنوز مردم ما کشور انگلیس را بعنوان پیشرفته ترین کشور اروپایی می شناسند و نه به عنوان جنایت کارترین در حق مردم ایران زمین . رمان برادر انگلیس واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش که مثل کنه چسبیده و خون ما را می مکد.

علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.

آفتاب پر از توصیف مکانی و زمانی و شخصیت هاست که خواننده را در عمق کتاب غرق می کند و دل نگران شخصیت ها می شود. اتصال گذشته و حال کار دشواری است که به قلم توانای قزوه رخ داده است و خواننده را سردرگم نمی کند.

بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.

 


نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

نقد رمان مونالیزای منتشر

نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

 

نقد رمان مونالیزای منتشر ، نویسنده شاهرخ گیوا

خانواده از ایل قاجار قیونلواست که مردانش یک جنون یکسان دارند.
جنونی که از عاشقی می‌رسد به دیوانگی محض.

نویسنده بر پایه این اندیشه رمانش را آن سان پیش می‌برد که می گوید ایران و ایرانی از قدیم در تاریخش انواع و اقسام حرکت‌ها و جریان‌ها را تجربه کرده است. جنبش‌هایی که چون جنون بر سر همگان می زند و نهایت هم، هیچ است و لیلی از این عاشقی برای مجنون درنمی‌آید.

انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم همین را تجربه می‌کند. بار و بندیل اگر دارید جمع کنید بروید آن سر دنیا مثلاً انگلیس و خلاص‌.

سردرگمی و کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند، از آن کتاب‌هایی است که نویسنده هزاران کلمه را به بازی گرفته تا یک جمله بگوید.
بازی خسته کننده و جمله ­ها فرمایشی است.

فرموده بودند که نفی ایران اسلامی و انقلابیش را بکند اما در لفافه، که نویسنده لحاف ها دوخته تا بلکه لیلی برسد… نمی‌رسد هم…

 

 


نقد رمان خشت اول نوشته ی فریده شجاعی
نوشتن داستان زندگی دیگران عبرت‌آموز است و بیدار کننده،البته به دو شرط؛
نگاه گوینده،خاطره و داستان
قلم و اندیشه ی نویسنده

خشت اول داستان دختری است که از زمان پدربزرگ و مادربزرگش شروع می‌کند و خانواده، خودش و سه ازدواجش را توضیح می دهد.
این‌که مردان خانواده از اول تا اینجا غالباً بی‌خیال و اهل شراب و مواد و ولگردی بودند و نشان اهل سختی و تحمل!

درد و رنجی که ن کشیده‌اند نتیجه‌اش بیماری‌ها و شکستگیها بوده است.

گوینده فقط از تلخیها و نابسامانی ها می گوید بدون آن‌که از این زندگی صدساله­ ی اجدادشان عبرتی،راه‌حلی، گفتمان سازنده ای گرفته باشند.
چه خودشان چه خواننده!
فقط گفته و نویسنده هم نوشته!

همین هم هست که وقتی کتاب تمام می شود حس بدی در درونت غلیان پیدا می‌کند و ناامیدی و پوچی ره آوردش می­ شود!

من اما از خواندن این‌ داستان و هرزه گردیها و شراب و قمار و … فهمیدم که هرچه ما آدمها از خدا دورتر باشیم، فرمانهای خدا را کنار می­ گذاریم چون می­ گوییم سخت است و اذیت می­ شویم.
  غیبت نکردن سخت است،
احترام به پدر و مادر سخت است،
نماز سخت است،
حجاب سخت است
صدقه و خمس و زکات سخت است…
زندگی واقعی که در این کتابها خواندم این بود که همه‌ی آنها سرشان گرم مشکلات و بدبختی‌های خودشان بوده، این‌که‌.

یک سختی بی اجر و مزد و افسرده کننده…
به خودکشی رساننده…
قرص آرام بخش خوراننده…

به هرحال نویسندگی یک هنر است؛
هنر تبدیل شنیده‌ها و دیده‌ها به نوشته‌هایی که خواننده را به نتیجه برساند نه به پوچی دنیا!


نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

نقد رمان از رویاهایت برایم بگو

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

 

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو ، نویسنده: سیدنی شلدون، مترجم: میترا معتضد
داستان دختری که سه شخصیتی است شخصیت خودش آرام و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر و دیگری هنرمند. سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار می‌گرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث می‌شد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند. در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه می‌ شود و طی پنج سال درمان می شود.

 کتاب چند ویژگی دارد:

  • نگاه به جنس زن در غرب و آزارها و اذیت‌هایی که روان و روح زن‌ها را له و خورد می‌کند.
  • بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده.
  • جوانان غربی ظاهرا مستقل و آزاد هستند اما در سیر کتاب­هایشان متوجه می­ شوید که چقدر در آپارتمان­ها و سوییت­هایشان گرد تنهایی و افسردگی و بی کسی ریخته شده است.
  • ن غربی با تمام فریادهای آزادی حتی در محل کارشان هم آزاد نیستند و دائم تحت فشار درخواست­های کثیف مردان قرار می­ گیرند. در حالیکه مدام به ما القا می­ کنند چون حجاب دارید مردها را حریص کرده ­اید.آنجا هم که حجابی نیست و مردها منعی ندارند پس چرا بازهم حریص ­تر از همیشه اند…
  • شاید در فیلم­های غربی امکانات شهری و دارایی­های رفاهی و زیبایی­های جسمانی به تصویر کشیده شود اما در این رمان عمق واقعیت را می­ خوانید!
  • کودکان و نوجوانان در خانواده هم امنیت ندارند!
سند بیست،سی که در آمریکا و اروپا اجرا می‌شود و می‌شده، پس چرا باز هم خشونت نسبت به کودک و زن کم که نشده، بیشتر هم شده است.

معلوم می‌شود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است، روال آن‌ها رو به رشد نیست و زن‌ها با هر چند جنبش فمینیست هم که بخواهند نمی‌توانند حقشان را بگیرند.

یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه خدا به زن!

به هرحال خواندن این کتاب به دوستان و شیفتگان آزادی و رهایی زن، به مسیح علی نژاد توصیه می‌شوند و البته به مردانی که دلشان برای خودشان نمی‌سوزد و اما برای زن‌ها می‌سوزد؛
که چرا راحت نمی‌گذارید زن‌ها را…
درحقیقت این‌ها زن را برای بهره‌کشی خودشان می‌خواهند!

نقد رمان بگذار مادر بخوابد : زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

نقد رمان بگذار مادر بخوابد

نقد رمان بگذار مادر بخوابد : زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانی
زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این‌ همه بدبختی و راه‌های برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!

اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمی‌شود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.

بیشتر بخوانیم۶:

نقد رمان من پیش از تو” را از دست ندهید.

اگر کتاب می‌نویسند تا خواننده درک بهتری از دنیا پیدا کند، که نکته‌ای بیاموزد، که چند راه‌حل برای رفع مشکلاتش پیدا کند، که چند روزی سختی‌ها و ناراحتی‌هایش را فراموش کند، که برود دنبال یک…

با خواندن این مدل کتابها هیچکدام از این حالها برایتان اتفاق نمی‌افتد.

داستان در مورد پدری بی‌فکر، مادری که فقط دارد تلاش می‌کند تا بچه‌ها را سروسامان دهد و بدبختی و بدبختی و در آخر هم بچه‌هایی که انها هم با بی‌تدبیری انواع و اقسام بدبختی‌ها را یدک می‌کشند و دیگر هیچ!

خیلی شبیه رمانهای خارجی بود مثل عقاید یک دلقک و دختری در قطار و من پیش از تو و دختری که رهایش کردی و… فقط نمایش سختیهای همراه با بدبختی…

بریده کتاب:

البته او وقتی می دید من از این اتهام خیلی ناراحت می شوم، گتاه را به تقصیر صاحب خانه می انداخت که آب را به روی ما بسته بوده که حوض نیمه خالی و پر از لجن شده و بچه را خفه کرده اما ته دلم از او رنجیده بودم. من که همیشه از او تایید شنیده بودم انتظار این اتهام بزرگ را از طرف او نداشتم.

ادبیات این کتابها خوب هم باشد باز هم به خاطر محتوایش انسان را دچار فشار روحی می کند.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها